Sunday, October 29, 2006
نمایشی بود
برای ثبت خودم برای یافتن خودم برای اثبات خودم برای سنجیدن خودم برای آنکه خودم را دریابم برای آنکه به دیگران خودم را بنمایانم راه را دیدم و دیگر نمایش برایم جز تکرار گفته ها چیزی ندارد و دیگر نمایش جز درد فریاد زدن گنگ عشقبازی ها چیزی برایم ندارد دیگر برایم روشن شده که راهم چیست و کجا می انجامد دیگر احتیاجی به مطالعه بازخورد حرفها و نگاهها و کف زدن ها ندارم قایق نجاتم ، در آغوشم پهلو گرفته و فانوس به دست من را به اقیانوس میخواند سفر درازی در پیش است و گردنه های راهم جایی در ذهن شما ندارند سفر من .. مانند تمام سفرهای شما.. یک مسافر دارد همراهانم سفر.. از من سفرنامه نمیخواهند... همراهی و قلب و جنگ و استقامت و مقاومت میخواهند همراهانم .. سفر میخواهند.. نه سفرنامه... کوله پشتی ام را پر میکنم بقچه ام را گره میزنم در آغوشتان میگیرم و راهی میشوم حق یاورتان بدرود |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |