Monday, October 31, 2005

من برای چی انقدر داد میزنم؟

یکم مهربون تر

اینا که فقط حرف میزنن و کاری باهات ندارن






Friday, October 28, 2005

گاوهایتان را به هم ببندید،
تا شاید فکر کنید متحدشان کرده اید،
بسوی ما بفرستید،
تا شاید فکر کنید حمله کرده اید،

میخواهیم گاو بازی نشانتان دهیم،
که ثروتهاتان را بر باد میدهد،
گاوهایتان را اخته میکند،
خودتان را به جانشان می اندازد،
تا فقط گوشتشان بدردتان بخورد





Tuesday, October 25, 2005



اسبای وحشی رو رها کردن ،
اسبای وحشی رو رها کردن تا کسی دیگه نگه رام بودن بهتره
اسبای وحشی گاز نمیگیرن
اسبای وحشی ...
وحشین....
کلمه ترسناکیه واسه آدم...
ولی برای اسبا یه معنی داره..
مال طبیعت بودن...

وحشی ام

وحشی





Monday, October 24, 2005

یبکی
نوشته زاری ، ناله کردن
و آنانکه خدایشان را با زاری و ناله کنان میخوانند
ولی اشک همیشه سر ناله نمیاد


و جالبه که توی ذهن هممون جا افتاده که چقدر کلمه اشک شوق مسخرس

ناراحتی نداره قضیه

خیلی خرن





Sunday, October 23, 2005

درست اونی نیست که در کوتاهترین مدت ، بیشترین لذت ممکن رو بده.

درست ؛ درسته!!
درستی رو فقط دل به آدم میگه



توی انتخابا اون کارایی رو که دلتون میخواد انجام بدین، یواش یواش دلتون پیداش میشه.

اگر هم یکی از اوناییکه دلشون بیدار نشده پیدا شه هم سریع از دور میشناسینش

این به این معنی نیست که اگه کارایی رو که دوست دارین انجام بدین ، باید از فردا سر کار نریم.. اون خیلی دیگه آخر آخرا میاد سراغ آدم ، و تازه.. خیلی کارهای شرافتمندانه ای وجود دارن که آدم دوستشون داره.

ضمنن.
خوندن این وبلاگ از الان به ببعد ، مال کسی نیست که بنظرش همش کس شعره.





Saturday, October 22, 2005



بارون بارون بارون بارون
باز بارون بارون بارون
باز بارون
باز بارون



من موندم از بازیی که شماها تاحالا میکردین.. یعنی خیلی خر بودین که نفهمیدین مسخره کردن و به بازی گرفتن یه اتفاق کلفت.. عواقب کلفت ممکنه داشته باشه..

و از یه طرف دیگه... خودم رو جاتون میذارم....
تعجب میکنم.. از رفتارای شما با زندگی..

بزرگترین ترستون اینه که یکی پر رو نشه....

واقعن ریدم به سرتون

یکم فکر نکردین به آینده...
یکککککم! حتا





Wednesday, October 19, 2005

- شیطان موقع بازی زیاد جر میزنه ، به نتیجه بازییکه توش جز زنی شد.. دیگه لازم نیست توجه کنی

- یه صدایی داره آواز میخونه، یه صدای آشنا، خیلی خوب میخونه... خیلی..

- هم خداحافظی هم سلام.. ولی هر دوتاش چک مدت داره.. خداحافظیش که نوشته نزدیکه.. سلامش رو هم میگن از فردای خداحافظیه

- من ، منم

- بوهای خوب خوب

- سختیهای خفن دیجیتالی سخت!

- خفن ترین فیلمی که تا بحال دیدی

- بعنوان آخرین یادگاری.. لا اله الا الله ( با لال لالی لالی لای اشتباه نشه.. معنی داره)

:*







Tuesday, October 18, 2005

جون من این لیوان مرگ موش رو بخور واسه سلامتیت خوبه! نخوری دلم میشکنه ها

و او چون جوان پاک و مهربانی بود ، مثل یک یابو لیوان را تا ته سر کشید و جیک نزد!

چون او خیلی خوب! بود



من ، منم ، من ، منم ، من همیشه من منم

بلوغ ، خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم سراغم داره میاد..
از نوع خروسیش



- حرف اول و آخرت؟
+ هیچی ، تو بیخود میکنی به چیزای خصوصی مردم دست میزنی
- من قصدم فقط کمک کردن بود نه چیز دیگه
+ همه اونهاییکه توی چیزای خصوصی مردم دخالت میکنن توی دلشون فک میکنن دارن کمک میکنن
- من ولی میدونستم که دارم کمک میکنم
+ تو هیچوقت از زندگی خودت چیزی نفهمیدی ، چطور شده که از زندگی کس دیگه ای بیشتر از خودش فهمیدی
- ولی من یه چیزایی رو میبینم که خودش نمیبینه ، نمیگم داره اشتباه میکنه ، شاید هر کس جای اون بود همینکارو میکرد
+ خب تو این وسط چیکاره ای؟
- یه نفر
+ ؟
- یکی که بعدن که توی خاطراتش نگاه میکرد خوشرنگتر مونده باشه
+ پس چرا میگی میخوای کمک کنی؟ مشکل خودته
- ببین ، مشکل من یا مشکل اون معنی نداره ، توی هر کسی رو بیشتر دوست داشته باشی بیشتر خودت رو جای اون کس میبینی و خب بیشتر حرص میخوری وقتی میبینی با چشمات که یه چیزی غلطه
+ تو نباید نسبت به چیزی که دوست داری اونقدر غرقش شی که حس مالکیت کنی بهش
- بهتر اگه جمله بندی میکردی این میشد که تو نباید کسی رو واقعن دوست داشته باشی
+ نه این هیچ ربطی به دوست داشتن نداره ، این تجاوزه به زندگی یکی دیگه
- نه! نیست! شاید تو یجا مجبور شی به یه حریمی حمله ور شی تا خراب نشه، مثه حرس کردن درختا و گلها
+ گلها و درختا مگه چیزیشون اضافیه؟ بعضی شاخه هاشون رو میچینن که یا بیشتر گل بدن یا اونطوری بشن که باغبون میخواد ، نه اون چیزی که درخت میخواد باهاش نفس بکشه
- عزیز بودن گل بخاطر گلهاشه
+ اونها آلتهای تناسلیشن که تو خیلی دوسشون داری ، نه اون گیاه با اونهمه ساقه و ریشه و برگ
+ تو اون چیزی که توی سلیقت ایراد به گل میشه رو میخوای تغییر بدی ، که بیشتر خوشت بیاد
- اصلن این نیست
+ هست
- نیست! تو نمیبینی چیزی رو که من دارم میبینم، اون، یه آدمه، که من دارم از همین الان آیندش رو میبینم و دارم با چشمام میبینم داره میره تو سر پایینی
+ میتونی آینده ای رو که میبینی بهش نشون بدی؟
- آره ! ولی تو گوشش نمیره!
+ نشون بدی!
- نه! چیو میخوای ثابت کنی
+ آدما تا یه چیزی رو زندگی نکنن ، نمیفهمنش! حتا اگرم زندگی بکنن، بازم ممکنه نفهمنش
- اون چی
+ خودش داره زندگی میکنه ، چه تو بخوای ، چه نخوای
- حیفه...
+ چطور روزی که عاشقش شدی ، حیف نبود و بهترین و قویترین فرشته روی زمین بود؟
- بود ، ولی نه کامل... خیلی جاها اشتباه میکنه
+ توی یعنی جای اون بودی بهتر از اون میشدی؟
- نه ! جای اون نیستم! هیچوقت هم نخواهم بود! ولی یه چیزایی رو میبینم که اون نمیبینه
+ از کجا میدونی؟
- نمیبینه! وگرنه یه کاری میکرد!! لااقل با خیلیا رابطشو تاحالا قطع کرده بود
+ از کجا میدونی نمیدونه؟!؟!
- نمیشه بدونه و اینطوری باهاشون حرف بزنه!! نمیشه!! اونم از یه موجودی مثه اون
+ ... یه چیزی..
+ فکر کردی.. کسی که خیلی چیزا رو میبینه.. اصلن اونی که همه چیز رو میبینه.. رفتارش مثل همون کسیه که یه چیز رو دیده؟.. ببین.. اگه یه روزی پسردایی ده دوازده سالت.. ببینه یکی داره یجا جق میزنه، را میفته همه فامیل رو خبر میکنه که چی دیده ، بالا و پایین میپره و با خنده و ذوق واسه همه تعریف میکنه... ولی فرض کن یکی که نامرئیه و همه جا میتونه بره.. اون چی؟ حالش بهم خورده اونقدر جق دیده... یه روزی هم .. اگه یکی رو ببینه که جق نمیزنه ، تعجب میکنه و شاید واسه دوستاش تعریف کنه.. کسی هم که دروغ رو توی حرفها و چشمای همه میبینه .. دیگه دنبال مچ گرفتن نیست.. دنبال یکیه که دروغ نگه.. دروغگوا براش عادی شدن و وقتی هیجان زده میشه که یه حرف رک و راست میشنوه
+ این نیست که وقتی میگن به یکی سر حق رو آموختن ، مهر کوبیدن دهانش دوختن، یارو رو کردن توی یه اتاق با مهر کوبیدن تو دهنش ، بهش هم گفتن دهن واز کنی همین برنامس!.. یا طرف نمیتونه بگه.. واقعن نمیتونه توضیحش بده.. یا فاییده ای نداره هرچی توضیح بده.. چیزایی رو که میبینه ، کسی تا زندگیشون نکنه، نمیتونه بفهمه.. برای اون، اونهایی که ندیدن، یه چیز روزمرن.. و اوناییکه دیدن، موجودات کمیاب و هیجان انگیز.. کسایی که حرف داره باهاشون بزنه، .. یه روزی میفهمه که دیگه لازم نیست حرفی بزنه.. تا یکی مثل تو فکر نکنه که داره میره توی سرپایینی
+ بزودی میفهمه..
+ کسی تا چیزی رو زندگی نکنه ، نمیفهمتش





Monday, October 17, 2005

روزی که دنیا اومدیم و چیزی از دنیا نمیدانستیم . شاید چند هزار سال پیش بود. ادعا نمیکردیم نمیدانیم. ولی فهمیدیم که دوتا انگشت از یه دست کنار دوتا انگشت دست دیگه, چهارتا انگشته. چیزی فهمیدیم که بعدن نام ریاضی و منطق روش گذاشتیم.

خریتی که کردیم. این بود که هر چیزی از طبیعت که به این عنصر مربوط نمیشد, نا مربوط نام دادیم و فراموش کردیم که ریاضی , زیر مجموعه طبیعت بوده. علمی که تا چند سال دیگه میفهمیم تقریبی است.

ادعا میکنند که دنیا سه بعدی , با احتساب زمان, چهار بعدی است. چرا رنگ را جزو بعدها بحساب نمیآوریم, هر نقطه جدا از زمان و مکان رنگ دارد.
میتوان جز رنگ, بر اساس هر حسی یکی به این بعد ها اضافه کنیم . ممکن است کسی پیدا شود و به من بگوید این ابعادی که شما میگویید , از همان سه بعد نتیجه میشود و کنار هم قرار گرفتن ملوکولها و .. آنرا پدید می آورد.

هر چند نمیگویند درک سه بعدی را از دنیا, مغز پدید می آورد.

حرف این است که از نظر ریاضی همه چیز به هم مربوطند و اگر بار دیگر انفجار بزرگی (big bang) رخ دهد , همین اتفاقات (بر اساس ریاضی) تکرار میشود, و همه چیز بر اساس قرار گیریشان کنار هم (ملوکولها و ..) همین رنگها میشود. و ادعا میکنیم که دنیا سه بعدی یا حالا چهار بعدی( بعدی که آنرا زمان مینامیم , تنها تغییرات ماده است و ارتباطی با زمان ندارد) است...


دنیا یک بعدی است : وجود






Thursday, October 13, 2005

قرارداد نتيجه ی حرف زدنه, وقتی راجعبه خوبی حرف بزنی همش, يه سری کلمات و جمله ها و کارها (خود عمل) ميشن خوب و يه سری ديگه بد, مثه پيرزنه که توی کامنتای پست قبلی گفتی عماد , اما گاهی يکی , يه نفر ديگرو به طرز فجيعی حتا ميکشه , ولی جمعن کار بدی نکرده, من نمُُيگم جنگ خوبه يا بد, هيچ چيزی خوب و بد نداره, خوب و بد مال احساساته, نه مال اشيا
من هم منظورم از "من" که ميخوام خوب باشم, ميمونه نيست, اون "من"يه که حس ميکنه

قانونهای طبيعت هم حسي هستن, نه نوشته و قرار دادی, مثلن؛ ظرفيت = شدت ضربدر مقاومت, اين قانون توی همه طبيعت ثابته و بعضی جاها نوشتاريش هم معنی ميده, اگر بتونی حسش کنی, کل قانونش رو ميفهمی و توی روابط آدمها و اقتصاد جهان و رودخونه و زندگی خودمون و حيوونا و رسمن همه چی ميبينيش, بخوای فقط بخونی و حفظش کنی, فقط توی برق و فيزيک و مکانيک سيالات و چندتا مکتوب ديگه پيداش ميکنی





Tuesday, October 11, 2005


قبل تر

مثلن موقعی که sweet coma رو مینوشتم
همیشه مقدار برام یه اصل بود
مقدار میتونسته به سلیقم ترجیح داده بشه
یعنی بین قرمز پررنگ و سیاه خیلی پررنگ و سبز کمرنگ و آبی خیلی کمرنگ,.. یا سیاهرو انتخاب میکردم, یا آبیه
وقتی سلیقم رو فهمیدم, چندتا چیز عوض شد
الان مقدار یه شرطه, رنگ اصل,
وخب کل هم که کله, نمیشه اسم یا جایی براش تعیین کرد
اگر بازیه
من مهره سفید رو انتخاب میکنم
من آدم خوبا رو انتخاب میکنم
من پلیسها رو انتخاب میکنم
من اقلیت قوی رو انتخاب میکنم
نه بخاطر اولین حرکتش روی زمین, یا چمیدونم مزایاش, که میشه همون مقدارش
بخاطر رنگش , دوست دارم






Monday, October 10, 2005



اگه همه حسهایی رو که به آدما دارم رو کنم؛
اگه مجبور باشم همه حسهایی رو که به آدما دارم رو کنم؛
اگه قدرتش رو داشته باشم؛
اگه بتونم جلوی ترسم رو از تنهایی بگیرم و واقع بین تر باشم؛
اگه بتونم بیاد بیارم هر وقت رک و راست حرفی زدم, نهایتن به نفع خودم بوده و کلی راحتم کرده؛
جدا میشم از همه ی اونهایی که حرفها و کاراشون , عمدی و غیر عمدی اذیتم میکنه
و شاید کسایی مثل خودم پیدا شن

یک مقادیری خایه نیازمندیم
امضا






Saturday, October 08, 2005

توی قرآن (کتابی که هرچه بیشتر بدانی, بیشتر از وجودش تعجب میکنی) کلمه صیام استفاده شده که ازش مفهوم این روزه ای که الان میگیریم رو گرفتن, ولی این کلمه فقط یک جا تعریف شده , که معنیش چیه و بقیه جاها طوری استفاده شده که یعنی خواننده معنی این کلمه رو میدونه,

توی سوره مریم (19) آیه 26 گفته شده
"و بخور و بیاشام و دیده ات را روشن نگه دار، اگر انسانی را دیدی بگو برا خدای رحمان "صوم" نذر کرده ام پس امروز با هیچ انسانی سخن نمیگویم"

در سوره بقره (2) آیه 183 هم
"ای کسانی که ایمان آورده اید, بر شما صیام نوشته شده است همانطور که به کسانی که قبل از شما بودند نیز مقرر شده بود"

این دو آیه تنها آیاتی هستند که "صیام" را تعریف کرده اند . باقی آیات "صیام" را کلمه ای دانسته فرض کرده اند. آیاتی که در آنها کلمه ای از ریشه "صوم" آمده باشد اینها هستند :

سوره بقره :183 , 184 , 187 , 196
سوره نساء : 92
سوره مائده : 89 , 95
سوره مریم : 26
احزاب : 35
مجادله(58) : 4





Friday, October 07, 2005

خدا از نظر خیلی ها موضوع مهمی نیست , چون توی زندگیشون تاثیر زیادی نداره, چه اعتقاد داشته باشن و چه نداشته باشن, زندگیشون میچرخه

این آدما.. خدا رو یه کلمه میبینن , "خ" و "د" و "ا" , و اگر جرات کنن خودشون رو روی کره خاکی معلق توی فضا فرض کنن, شاید از فضا بیشتر از خدا بترسن , وهمین که فضا رو درک کنی ازش میترسی, اندازش رو که درک کنی , دلیل نداره صب تا شب را بری هی به خودت بگی من از فضا میترسم , من از فضا میترسم, که ترس قلبی پیدا کنی و رستگار شی!!

موضوعهای مهم زندگیشون , یه مقدار مهمی بزرگن
موضوع مهم زندگی من, از همه ی مهمها , بزرگتر و مهمتره

نمیدونن
اگه میدونستن, دلیل نداشت مخالفت کنن





Wednesday, October 05, 2005

زیر مجموعه حرکات جهانیم,
هممون,
حتا اگر جسم,
میمونی که سوارش هستیم،
کاملن مختار بود,
چیزی توش نبود که نشه با مغز کنترل کرد,
یا مغزی بود که کاملن میشد کنترلش کرد,
باز هم همه ی کارهاش بستگی به جهان داشت که چه نتیجه ای بده,

تازه اگر میتونستیم مغز رو کنترل کنیم,
اگر میتونستیم تعیین کنیم چی رو دوست داشته باشیم,
خوب میدونیم که دست خودمون نیست چی رو دوست داشته باشیم و از چی بدمون میاد

قضیه جبر و اختیار
قضیه مجموعه اعداد حقیقی و عدد 999999999ه
نه اصلن 99999999999999999999999
اصلن 99999999999999999999999999999999999999
...
نسبت به کل
صفره







email adress



archive