Tuesday, February 28, 2006

از اینجا





Monday, February 27, 2006






فرشته های سیاه پوش، حرفهای میمونهای متکبر را میزنند، از میمونها نفرت دارند و میبینند که جنس رفتارشان، از جنس آنها نیست
میمونهای متکبر ، چشم میگردانند تا حرفی بزنند که بیشتر مایه تشویقشان شود. لحظه ای که تشویق میشوند، خوشحال تر از هر جوکری اوج میگیرند، جمع را میپرستند و خنده ی جمعی که آنرا شاد کرده اند، دست به کلیتوریس لذتشان میکشد.
فرشته های سیاه پوش ، فرشته های سفید پوش را از صورتهایشان میشناسند، جامه خود را نمیبینند و فرشته خویی خود را میشناسند
همه ی فرشته های سفید پوش ، روزگاری سیاه میپوشیدند
تا لباس از بدن جدا نکردند، رنگ آنرا ندیدند





Sunday, February 26, 2006


هر کسی، تا اونجا که میتونه آرزو بکنه، بدستش میاد
وقتی همه ی زنها ، آرزوهاشون، با وجود یک مرد تموم میشه.. و بعضی از مردها، با یه مقدار پول و بعضی دیگه با قدرت و بعضی دیگه با چیزای دیگه.. به اوج میرسن، نمیشه گفت که آدما درجه بندی دارن؟ قیمت دارن؟

اگه همه با هم برابرن... پس با حیوونا هم برابریم
چرا که هممون دنیا میایم، گریه میکنیم، شاد میشیم، افسرده میشیم، جفت میگیریم، بچه دار میشیم، پیر میشیم، دنبال غذا میگردیم، گرسنه میشیم و میمیریم

اگه برابر نبودن، ظلمه.. پس چرا دلمون به حال حیوونا نمیسوزه که حرف نمیزنن، یا دلمون بحال درختا نمیسوزه که نمیتونن را برن، یا چرا پرنده ها رو لعنت نمیکنیم که میتونن پرواز کنن

وقتی به این وضوح آرزوهای یک زن ، از جنس دیگه ایه.. و آرزوهای مرد، از جنس دیگه ای... چرا بگیم باید یکسان باشه زندگیاشون، چرا بگیم برابرن؟

این ،
به هیچ وجه ،
به این معنی نیست که زنها موجودات آشغالین!!!

زنها به وضوح توی رتبه های اجتماعی و شعوری و فهمی از مردها پایین تر بودن، هستن ، خواهند بود
جنس نگرش اونها به زندگی، جنس دیگه ایه،
زنها ساقی عشقن و زن برتر، اونیه که عشق بیشتری داشته باشه، نه زنی که مردهای بیشتری دنبالش باشن، نه زنی که پولدار تر باشه، نه زنی که قویتر باشه، نه زنی که پرش از روی مانع بلد باشه، نه زنی که شکار بلد باشه، نه زنی که از کوه بتونه بره بالا، نه زنی که جنگجوی خوبی باشه
اینا هم برتری هستن، بر منکرش لعنت، ولی
اینا برتری های مردا نسبت به همدیگس
برتری زن، به اینها نیست
زن سمبل عشقه
از بچگی مادر سمبل امنیت هممون بوده
و مادرمون رو بخاطر این میپرستیدیم که امن بود، گرم بود، عاشق بود
نه اینکه بلد بود با تفنگ شکاری از فاصله صد کیلومتری شترمرغ شکار کنه
نه اینکه صدتا مرد دیگه دنبالش بودن

دوستش داشتیم ، چون زیبا بود، مهربون بود، هوامون رو داشت
و اوج زندگی برای اون زن، لحظه های مادری کردنش بود، لحظه هایی بود که عشق میداد
چه به من، چه به پدرم

اینا هیچکدوم به معنی ضعف نیست!...
جنس زندگی زن، از جنس دیگه ایه..
که مال این بازیه.. شاید خیلی دوست داشتنی تر هم باشه از زندگی یک مرد همرتبش

مرد کم حس آفریده شد که بتونه بجنگه و رقابت کنه، آرزوهای بزرگ کنه و جهان رو عوض کنه، و زن براش، خونه بوده.. نه هدف
ولی برای زن، خونه هدفه

این خصلت طبیعته! نه تحقیر برای زن
اوج رضایت زن از زندگی ، وقتیه که بهترین خونه دنیا رو داره
اوج رضایت مرد از زندگی ، وقتیه که به بهترین آرزوهاش رسیده

هر دو برابرن
هر دو زندگی میکنن
ولی کسی برای زن، آرزوی آهنگر بزرگ شدن قرار نداده
کسی هم برای مرد، آرزوی بهترین شوهر دنیا شدن رو بالاترین آرزوش قرار نداده

اینکه مردها درجش توی زندگی از زنها بالاتر باشه، بخاطر نوع آفرینش اونهاست، از لحاظ بدنی! نه اینکه یه چیزی بوده به اسم برتری ، مردا زودتر پریدن قاپیدنش! مردا همیشه برتر بودن

فمینیسم، بزرگترین زهریه که تو دهن زنها ریخته شده



چشمام هنوز کورن، گاهی اوقات شد، توی این یک سال، که فرق روشنی و تاریکی رو میدیدم، تمام روشنی ها و تاریکیا مثل شب و روز، زندگی رو میچرخونن، چیزی که الان دارم بو میکشم، بوی شب بوه، فکر میکنم، حدس میزنم، الان شبه، هر چند ، شب فحش نیست، روز هم فحش نیست. رد کردن چرخش این دوتا فحشه. شبا دخترا قشنگن، ماشینا شیکن، مشروب میچسبه، خواب دوست داشتنیه.
من ، وطنم رو گرفتم دستم، دارم میرم هر کجا که خواست.

پ.ن : گاهی اوقات، واسه عده زیادی از متفکرین و عاقلین دنیامون، سوال پیش میاد،... که چرا مسیح یه مطب باز نکرد مریضا رو شفا بده؟ این نعمت خدادادی، این نیروی بخشیده شده به خودش رو، چرا حروم کرد؟
حالا تا شما چی فکر کنین





Saturday, February 25, 2006

Alhambra






Friday, February 24, 2006

کاش میشد، آدمی ، وطنش را، همچون بنفشه ها، با خود ببرد، به هر کجا ، که خوااااااااااااااست



وقتی به یه نفر زیاد فکر کنی، اونقدر به پارادوکس میخوری، که میبینی سنگین تری به خودت بگی که چیزی ازش نمیدونی

حالا یه نفر، حالا یه چیز



بعد از نیمچه مدتی از عمرم، به این نتیجه رسیدم که دخترا تا وقتی سکس نکنن با یارو، عاشقش نمیشن، پسرا وقتی سکس کردن با یارو، عشقشون یادشون میره
بعنوان پسر، دیدم درست بعد از لحظه ی سکس ، درست ترین احساس رو به طرف دارم. اگه روحم ، از روح دختره بدش بیاد، یه حس گهی فرا میگیرتم که نگو، اگرم نه، خوشم بیاد از اون روح، قبل سکس توی اوجم، بعدش خسته، نیم ساعت بعدش توی یه آرامش عجیب



مرز رابطه ها، اون مرزی که میگه تو تا کجا حق داری و از کجا ببعد نداری ، توی رابطه با دخترا خیلی سریعتر معلوم میشه. چون تا جایی که نگی دیگه جلوتر نیا، میان
یا تا ته وجودت رو فتح میکنن، یا چپ و راست دعوا میکنی تا به یه سکونی برسی
گاهی اون سکون با بعضیا اینطوری تعریف میشه که خب، تو اینجا منم اینجا ، به هم سلام میکنیم ولی حال هم رو نمیپرسیم













Thursday, February 23, 2006

قضیه کلاغس که تو هواپیما قهوه سفارش میداد، براش که میاوردن میگفت من که قهوه نخواسته بودم
حالا پرواز بلدی؟



چندتا خواب تو هم بود
یه جنگل بود ، نه گرم بود ، نه سرد ، آروم بود و ساکتف خوشبو، شاخه های خشک که جون میدادن واسه آتیش توی هم پیچیده بودن مثل سر جارو و زیر درختا بودن
یه خونه بود با یه عالم آدم توش، یادمه تخم مرغ داشتیم میخوردیم، از توی پله ها تا طبقه دوم هم صف بود واسه دایو استخر که توی طبقه دوم بود، هر چند من نه دایو رو دیدم نه استخر رو ، فقط میدونستم هست
یه تیر اندازی و خون و خونریزی حسابی توی یه محله ی خوشگل شد، از ارتش اومدن داد و بیداد کردن ، بعد گفتن پول لازم داشتین بگین نه، بعدن بهتون میدیم
بعد که راه افتادن ، من چهار نفری رو که جلوی ماشین بودن و اعضای فرعی قضیه بودن با سرنگ آب پاش به خاک و خون کشیدم، هیچیشون نشد، ولی ماشینشون خراب شد، ترمزش برید، به درو دیوار خورد ، آخرشم افتاد توی یه جوب به عرض یه پیکان،
ماشینشون پیکان ازین قدیمیا بود، نخودی!
ما فرار کرده بودیم توی همون جنگله ، بعد برگشتیم دوباره شهر
یه فامیل قدیمی رو توی خیابون دیدم ، تنها بودم، رفتم توی خونشون ، با زنش بود ، حرف میزد و میگفت که دیگه نمیخواد گسسته درس بده، با یه لحن عجیبی میگفت بهش احساس خوب نمیده ، انگار که براش کابوس میاره، بهش گفتم چرا نجاری نمیکنه؟ این رو هم از یه تیکه کالباسی که داشت زنش میبرید به سرم زد بهش بگم
طی یه تدوین همزمان، از زاویه بالا، یه موشک رو نشون داد که صاف میرفت بخوره توی جنگل، موشکه رفت رفت رفت، خورد تو یکی از درختا، آتیش بلند شد، ولی نه خود اون درخت سوخت ، نه درختای بغلی ، یه دست درخترو بلند کرد، زیرش اون چوب خشکا داشتن میسوختن و تموم میشدن : جنگله نسوختنی بود
بعد برگشت توی همون خونه، شب بود، یکی از اونهایی که دوست بود گفت چرا رفتین عین مزدورا توی جنگل قایم شدین
جالب قضیه اینجا بود که اون کشت و کشتار رو کسی یا نمیدونست، یا دلش نمیخواست ازش حرف بزنه، من هم یه موجودی بودم که خیلی ترسیده بود و همش از اون قضیه حرف میزد و تقریبن همه به تخمشون بود، خصوصن یادمه زن آقای معلم گسسته



یه شب سیاه ، به دنبال ماه اونقدر دوید، دوید ، دوید
که آخر مجبور شد فحش بده به ماه، عربده بکشه، همون آخرین جایی که رسیده بود بخوابه
صبح که بیدار شد دید ماه رفته، یه خورشید اومده به چه گندگی، دور و برش عوض شده و جای قبلی رفته تو خاطراتش
خواست دنبال خورشید بدوه که دید خورشید نزدیک کوهها رسیده و ماه داره در میاد





Tuesday, February 21, 2006

دون ژوئن جوان تصمیم گرفته دودول خودش رو از بیخ قطع کنه، که دیگه مجبور نباشه همراه بدن رفقاش ، نفرتشون رو هم بخره.
دون ژوئن دیگه حالش از نگاههایی که خواهش و نفرت رو با هم جلو سفرش میذارن بیزار شده. از نگاههایی که مالنا رو اونطوری به گه کشیدن. از پیرزنهایی که فحش به مالنا میدادن، از مردایی که دست به مالنا میکشیدن ، از زنهایی که حسادت تیکه تیکشون میکرد.
هم مالنا ، هم دون ژوئن، خستن، از تنهایی غریبی که دارن. از تنهایی که نمیشه ازش حرف زد و یکم ازش حرف زدن کافیه تا حسادت و انزجار رو توی شنونده ها به مرز آخرش برسونه. تنهایی غریب و شیکی که از بیرون خیلی قشنگه و حس کردنش تحمل میخواد.
یه عالم تنهایی ، با یه عالم گرگ زشت ، که منتظرت صدای نالت رو از سلولت بشنون ، تا نیششون باز شه ، ته دلشون بهت بخندن، که چند ثانیه ،زندگی خودشون رو، گرگ زشتی رو که هستن ، به زندگی تو ترجیح بدن ، آب خنکی روی زخمهای حسادتهاشون بریزن، راحت تر تو رو نبینن ، جات رو توی سرشون کمرنگتر کنن ، راشونو بکشن و برن

وای بحال دون ژوئن، اگه یه روز ، نیازی به اینا داشته باشه
وای بحال دون ژوئن ، اگه اینا اعضای هیات منصفه دادگاهاش باشن
وای بحال مالنا و دون ژوئن، اگه یه روزی لخت و بی پول کنار خیابون افتاده باشن و دست سمت اینا دراز کنن

.






چپ و راست گفته "چرا چپ میرید راس میرید حلال و حروم اسم میذارید و به خدا دروغ میبندید"
چن جا دیگه گفته "خوردن هیچ چیز را حرام نکردیم جز خوک و خون و مردار"
یه جا دیگه به مسیحیا گفته "ما دین را به شما نشان دادیم ولی شما رهبانیت را ابداع کردید، چرا همچین گهی خوردید؟!"
برای روزه گفته "بخور و بیاشام و دیده روشن نگه دار بگو من با انسانی صحبت نمیکنم"
برای حرف زدن با خدا گفته صلوه ، یعنی اتصال، یعنی حرف زدن، ترجمش کردن نماز! اونهم نمیدونم چند دور چجوری و فلان جور با این فن و فوت
تمام کلمه نکاح یعنی فاک! نه ازدواج!
یه داستان داره که یه غریبه ای میاد خونه یه پیامبر، اون میگه خوش اومدی ، بیا این دختران من ، پذیرایی!
ککککککککجا این مزخرفاتی رو که اینا میگن گفته؟!
به شراب وعده داده!! به لباسهای حریر وعده داده که با لخت از نظر کس و کونی فرقی ندارن! نه اینکه یارو رو بگیرن شلاق بزنن
این کتاب خیلی خیلی خیلی روشن فکری تر از سنت و عرف جامعه ماست. نه عرف مذهبی ، عرف سنتی ما. دقیقن خیلی چیزا رو برعکسش رو دارن انجام میدن.
چپ و راست گفته به جای خدا با کس دیگه ای حرف نزنین، حسین حسین میکنن
چپ و راست گفته کسایی که جای خدا میخونین صاحب هیچ چی نیستن، اینا پشت ماشیناشون میزنن ابلفضل!
چپ و راست گفته شفاعت از آن خداست، باید بشنوی نوحه های اینارو
اصن یه چیز دیگه
وقتی میخونیش، فرض کنی، این کتاب رو ، گروه وحدت آدمهای فضایی جهان، برای انسان نوشتن، حرفها رو که راجعبه خلقت میخونی، تعجب میکنی از لحنش ، یه سوره هست میگه "ای انسان جامه پوشیده". خندت میگیره از کسایی که خودشون رو صاحب علم میدونن
یکم که بخندی و برات عادی شه، تازه نقش آدمهایی رو که صورتای شیطانی دارن و حکم میدن و روزه میخونن رو میفهمی
اول ازشون میترسی
بعدن میفهمی که اونها هم هیچکارن
چرا که چرخ جهان رو ، وحدت جهان و آدم فضاییهای اون ، میچرخونن

جنگ ستارگان، فرضیه اون احمقاییکه وقتی بچه بودن ، بزرگیاشون رو توی یه خونه پر از شکلات و آب نبات میدیدن و براشون قابل هضم نبود که کل صورت مساله پاک بشه

وحدت جهان، یه آدم نیست، یه وحدت بینهایت بزرگه ، که همه کار رو اون میکنه
و اسمش
وحدته
یا احد
یا یک
یا واحد
یا او
یا هو
یا خدا
یا الله
یا لورد
یا کریم
یا مجید
یا هر چی که دوست داری

عشق و نفرت ، آفریده ی اونه و از بین این دوتا ، عشق رو بهشتی و جاودانی گذاشته
جهنم هم همیجاس، بیرون اینجا، همه توی وحدتن، وحدتی که عشق اولشه
یه عده از اونهایی که خلق شدن، بعد از مردن، دیلیت میشن
تمام عمرشون توی یه گه دونی مثل اینجا بودن
گه دونی، نسبت به بقیه هستی
چه بسا خود منم مرده خیلی جاها و آدمهاشم
ولی یه جایی میخوام
که پر از چیزای خوب باشه
نخوام دنبال خوبی بگردم
همیشگی باشه
سایش






و [...] آنجاست که ماه و خورشید نبینند



از "دختر" جذاب تر و حال بهم زن تر چیزی پیدا کردین خبرم کنین



تمام مدت کار من این بود که وبلاگ بنویسم، جلوی بعضی آدما استریپ تیز کنم، اونا هم نگاه کنن
درسته که جنده شدم ، ولی خوب بود، نگاه ها رو شناختم، حرفهارو مزه کردم، اونقدر که دیگه راحت بتونم خیلیاشون رو نشنوم

پ.ن : میدونی کدوم آدم توی مدرسه یه پخی بشه ، کون آدم بیشتر میسوزه؟ اونی که میزدن تو سرش.

پ.ن دو : چه یاروهه ذوووووووقی میکنه یه متلک میندازه . بمیرم براش





Monday, February 20, 2006






Saturday, February 18, 2006

دوتا خواب دیدم.. یکیش مجری داشت.. از توی جنگل ، یه نهر خیلی تندی شروع شد، درختارو با ریششون انگار که سوار یه قطار باشن شروع کرد تو یه خط حرکت دادن، به کوه میپیچید و تند حرکت میکرد ، مجری گفت این آب شوره ، رسید نهر به یه شهر، از آبش پاشیده شد توی شهر ، مجری گفت اینجا لندنه، توی شهر گربه ها دنبال هم میکردن با مشت تو صورت هم میزدن ول کن همدیگه هم نبودن، مجری گفت البته اینا موش هم خیلی دوست دارن ، بعد یه گربه بود که یه دونه موش رو خورد و آب از دهنش چیکه میکرد

توی خواب دومیه یه عالم درو داف دیدم، منم داشتم نقاشی میکردم





Sunday, February 12, 2006

من میخوام زندگی کنم
از کسی چیزی نمیخوام
از هیچ کس
چرا که اون چیزی رو که من میخوام
بدستم میاد
و احتیاج ندارم
تقدیمم بکننش
آدمها
نه جهان
من از جهان مزد میگیرم





Sunday, February 05, 2006

آدما آدم فضاییارو تو تسلکوپاشون دیدن
میمونا آدم فضایی ها رو وقتی توی تلویزیون نشون میدادشون دیدن
گربه ها آدم فضاییارو وقتی دیدن که یه من روشون ریده بودن

آدم فضاییا آدما رو دیده بودن
آدم فضاییا میمونا رو دیده بودن
آدم فضاییا گربه ها رو هم دیده بودن

آدما یه خونه گرم میخواستن
میمونا شراب تلخ میخواستن
گربه ها دنبال توپ کاموای مامانبزرگ میدوییدن و سر غذا میو میو میکردن



قبل از جنگ جهانی دوم مکتب نو ظهوری در بین پروتستان ها قدرتمند شد. شعار آنها بازگشت به انجیل و هدف آنها تغییر و تحول فرهنگی و به وجود آوردن حکومت در آمریکا بر مبنای بنیادهای انجیل بود. این جریان که هم اکنون با استفاده گسترده از وسایل ارتباط جمعی به شکل قدرتمند ترین، با نفوذ ترین و فعال ترین تشکیلات دینی در آمریکا در آمده است به نام "مبلغان انجیل" معروف می باشد مطابق اعتقادات مکتب فوق باید توسط پروتستان ها حوادثی به وقوع بپیوندند تا مسیح دوباره ظهور کند. پیروان این مکتب وظیفه دارند برای تسریع در عملی شدن این حوادث کوشش نمایند.

این حوادث عبارتند از:

۱- یهودیان از سراسر جهان به کشور فلسطین آورده شوند. یهودیان مهاجر به این سرزمین اهل نجات هستند.

۲- مسجد الاقصی و صخره در بیت المقدس باید تخریب شده و به جای آن معبد بزرگ دوباره بنا شود.

۳- روزی که این دو مسجد تخریب شود جنگ مقدس(آرماگدون) به رهبری آمریکا و انگلیس شروع شده و تمام جهان نابود خواهد شد.

۴- روزی که جنگ آرماگدون شروع شود، تمامی مسیحیان پیرو اعتقادات مکتب انجیل(که مسیحیان دوباره متولد شده می باشند) مسیح را خواهند دید و توسط یک سفینه عظیم از دنیا به بهشت رفته و همراه مسیح ناظر نابودی جهان و عذاب سخت در این جنگ مقدس می شوند.

۵- در این جنگ زمانی که ضد مسیح(دجال) در حال پیروزی است، مسیح به همراه مسیحیان دوباره تولد یافته در جهان ظهور خواهد کرد. ضد مسیح را شکست می دهد و حکومت جهانی خود را در مرکزیت بیت المقدس و در همان معبدی که به جای مساجد ساخته شده است بر پا خواهد کرد.

۶- دولت صهیونیستی مسئولیت ساخت معبد بزرگ و تخریب مساجد اقصی و صخره را دارد.

۷- این حادثه بعد از سال ۲۰۰۰ حتما اتفاق خواهد افتاد.

۸- قبل از جنگ رعب و وحشت شدیدی جامعه آمریکا و اروپا را فرا می گیرد.

۹- قبل از ظهور دوباره مسیح، صلح در جهان معنی ندارد و مسیحیان باید مقدمات ظهور و جنگ آرماگدون و نابودی جهان را فراهم کنند.

بی شباهت با بعضی عقاید موجود نیست.


از وبلاگ محمد علی ابطحی ( www.webneveshteha.com/weblog )







email adress



archive