Thursday, March 31, 2005

شنيدن كي بود مانند ديدن

"شنوايي چه موقع مانند بينايي خواهد بود؟"
"شنيدن در چه زماني تاثير ديدن را براي انسان بوجود ميآورد؟"
"شنيدن مانند ديدن نيست"
"شنيدن قدرت ديدن را ندارد"
"ديدن قدرت شنيدن را ندارد"
"تا عملي را بعينه نبينبد، متوجه عظمت آن نسبت به تعريف شنيدن از آن نخواهيد شد"
"حس ديدن قالبن در انسان معتبر تر از حس شنوايي است، چون قدرت تحليل بر رويش وجود ندارد و مثل يك مطلب بديهي، آنرا قبول ميكنيم"
"اگر ببينيد، شنيده ها تاييد ميشوند، هيچ، ايمان مياوريد"
"اگر ببينيد، شنيده ها رد ميشوند، ايمان مياوريد"
"مانند آن است كه براي يك كور رنگ قرمز را بخواهي تعريف كني، بايد خودش ببيند"
"به اين معني است كه بايد ايمان بياوري ، تا بفهمي، وگرنه ديدن و شنيدن فرقي با هم ندارند، جز اينكه در ديدن، تحليل نميكني و همه چيز رو قبول ميكني، اما با شنيدن، تحليل ميكني، تجسم ميكني و سعي ميكني واقعي تجسم كرده باشي، چون موقعي كه ميشنيدي، صدا را نميشنديدي، منطقي را كه بين بالا و پايين ، زير و بم اصوات بود بيرون ميكشيدي و اول شك كردن بود."
"براي يك كر، مفهموم صدا را با كاغذ و تخته سياه توضيح بده، ميبيني كه نميتواني، تا صدا را نشنود، فقط حدس ميزند، كه صدا ، شبيه چه تصويري ميتواند باشد"
"حافظه ، در عين شامل بودن درست و صحيح اتفاق، خود اتفاق نيست، فاكتورهايي است، ثبت شده كه قطره اي از زمان حال را به همراه ندارد و با آن نميتوان لحظه ي حال را توصيف كرد. قانوني در آورد و براي زنده كردن اتفاق گذشته، بكار برد"



" يه معجون بود، يه اسباب بازي بود، يادم نيست، يه كار خيلي خوب و دوست داشتني بود كه همرو بهش تشويق ميكردم، همه هم من رو ، همه خوشحال بودن از اونكار... اه .. كاش يادم ميومد چي بود. ولي بعدش ديدم كه يه سري آدم دارن قيافه هاشون عوض ميشه، كنار ابروهاشون ميرفت بالا، طوريكه صورتهاشون چين ميخورد، صورتشون رنگ پريده ميشد، چشمهاشون عينك آفتابي داشت ، مثل عروسكي كه بخواي بخندونيش، به زور ، عصبي ، دوطرف ابروهاش رو بكشي بالا كه پيشونيش چين بخوره، يكم اخم كنه، نيشش باز بشه ، لبهاش قرمز شن و دندونهاش سفيد، موهاش مرتب و شونه كشيده بشه.. وحشتناك بودن..
دندونهام شروع كردن عوض شدن، دندونهاي عقبم شروع كردن به رشد كردن، ولي از زير داشتن در ميومدن، انگار هيچ دندوني تاحالا ته آرواره هام نداشته باشم كه بخوان عقب بزننشون، ولي ميترسيدم ، هم از ريخت دندونهاي جديدم، هم از دندونهاي عقبم كه ميدونستم از دست دادمشون. مخروط هاي تراش خورده كريستالي، قرمز تيره، بجاي دندونهاي در ميومدن، بعضياشون حس ميكردم نوكهاي مستطيلي دارن و اكثرشون نوك تيز و بلند بودن. ميترسيدم صورتم رو توي آينه نگاه كنم، و كردم. همون قيافه ي وحشتناك شده بودم. با ترس ميخواستم جلوشو بگيرم، نميخواستم اين تغيير ادامه دار شه ، از صورتم ميترسيدم و مثله سگ احساس ميكردم اشتباه كردم. حس پشيموني و ناراحتي و عذابي همرام بود از اينكه خودم رو اين شكلي كرده بودم. دست بردم كه دندونهام رو بكنم. تا دست زدم بهشون انگار شل شده باشن، مثل دندونهاي شيري كه شل ميشن، اينور و اونور ميشدن. از زيرشون انگار داشت دندونهاي تازه در ميومد. خيلي خوشحال بودم و با شوق داشنم دندونهام رو در مياوردم، وقتي يكي دوتاشون رو در آوردم ، ديدم اون دندونهام داشتن مينا در مياوردن، كلفت شده بودن و يه ميناي سفيدي نصفه نيمه روشون اومده بود، خيلي بزرگتر از قبل شده بودن. ولي همشون ريخته بودن و ميدونستم كه از زيرشون داره دندونهاي تازه و سفيد در مياد."
.
.
" ميترسم،.. نبايد، ميدونم كه قاعدتن نبايد.. ولي نميدونين چه حسي بود وقتي صورتم رو توي آينه ديدم.. نميدونين..."





Sunday, March 13, 2005

we never paid any heed to the ancient prophecies

earth will take his revenge

wait n see







email adress



archive