Thursday, August 31, 2006

دارم له میشم...
از فشار.. فشار عصبی.. فشار روحی..



destination... unknown..
path .. un known..

one's known...



از مرکز توجه شدن خسته شدم..
از رقصیدن طوری که انگار هیچ کس نگات نمیکنه.. در حالی تابلوی قدی شدی دیگه داره حالم بهم میخوره..
دلم میخواد واسه خودم باشم...
دلم میخواد آروم باشم...
دلم میخواد زندگیمو بکنم.. کسی کاری به کارم نداشته باشه..
اینقدر شلوغ نباشه... شلوغ بی معنی.. شلوغی که همشون اومدن باغ وحش، به حیوون جدید کشف شده خیره شدن.. نه از جنس اونن.. نه نگرانیای اون مدلی دارن.. نه حتی یه لحظه خودشون رو جاش میذارن...
تقصیر اونا نیست..
این منم که وقتی اون حشیش لعنتی رو میکشم تبدیل به خمیر بازی میشم...
دیشب.. بدون اراده خودم.. سه تا پا (پا بود یا کون یادم نیست..) با کف دست گرفتم...
مالیدم!...
یعنی چی؟..
تو تخم سه نفر زدم... دوتاش بجا بود شاید.. ولی یکیش هم نبود.. هم محکم زدم...
من این نیستم.. شاید باشم.. ولی نه وسط مهمونی..
میدونم... من رو پیشونیم نوشته که باید تابلو باشم..
ولی نمیخوام بیخود خودم خودمو تابلو کنم...
اگه هستم.. ذاتمه...
نه شغلم...

کاش میشد میرفتم پیش مهدی
کاش بشه برم..

دلم یه رفیق میخواد...

ندارم...



i don't like the drugs but the drugs like me





Tuesday, August 29, 2006




گیاه مربوطه فعالیت گیرنده و فرستنده را ، شاید به علت افزایش قدرت ‏میدان مربوطه ، زیاد میکند و این همزمان با افزایش تعداد یا سرعت یا ‏قدرت مربوطه ، بر روند کلی تاثیر میکند .. نتیجه آن میشود که ‏مهمترینها از خارج از مربوطه تامین میشوند و در شدیدترین وضع خود ‏مربوطه را کنترل میکنند.‏



تو هم گاهی که گردنت رو میچرخونی به انتهای منتهاالیه سمت چپ یا راست و یه مدت نگرش میداری و پشتت رو نگاه میکنی.. انگار که میخوای یه جوش سر سیاه رو شکار کنی.. ، مثل من میشی وقتی سرت رو برمیگردونی؟
اون حشره های بی رنگ رو تو هم میبینی؟





Monday, August 28, 2006

یه فیلم راجعبه اسرائیل از اولش تا الان

http://video.google.com/videoplay?docid=-4391253051436777989&q=why+middle+east+bleeds





Sunday, August 27, 2006

قرآن خوندن سخته..

حشر(59) : 21 : اگر این قرآن را بر کوهی فرستاده بودیم، آنرا از ترس خداوند خاکسار و فروپاشیده میدیدی ، و این مثلها را برای مردم میزنیم باشد که اندیشه کنند.



تلویزیون نگا میکردم ، یک جوان شاداب و گلابی مجربی برنامه بود و یه حجت الالسلام (برهان اسلام!) در مورد موارد فقهی سوالات مردم (نفهمای حوزه نرفته) در مورد احکام شرعی تولیدی به دست آیت الله های (نشانه های خدا) مربوطه اعلام نظر میفرمودن.

یه عمه قحبه ای سوال پرسیده بود "اگه کسی تا کنون مرجع تقلید نداشته، اعمالش باطله؟"

آقای برهان اسلام هم بعد از نیم ساعت سخنرانی در مورد نحوه های فهمیدن دین خدا (که یا باید حوزه بره طرف یا اگه وقت نداشت باید مرجع انتخاب کنه) فرمودن اگه شانس آورده باشه و کارایی که کرده تو رساله نوشته شده باشه ، باطل نیست ، وگرنه وای بحالش

اصن همه اینا به کنار! "نماز قضا" یا به عبارتی "حرف زدن با خدا که از وقتش گذشته باشد" یعنی چی؟


اسراء (17) : 36 : و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن ، چرا که آن مسوولیت گوش و چشم و دل توست.





Saturday, August 26, 2006

اگه یک میلیارد تومن پول داشتی ، چیکار میکردی باهاش؟
بنویس



نمیدونم کی تو اورکات از پروفایلم شکایت کرده که اورکات تهدیدم کرده و بهم توصیه کرده terms of service رو مجددن مطالعه کنم..!





Friday, August 25, 2006

رگای پیشونیا..
خیلی ناواضح تو سن ما ،
واضحتر تو سی چهل ساله ها


نیستن از ما؛







نمیدونم والا؛







کمن بخدا؛





پ.ن : برا علاقه مندا : فتح(48) : 29





Thursday, August 24, 2006

Antique - Time to Say Goodbye
click to download




یه چیزایی تو سرم اومده بود که بنویسم .. کلیم خوشحال بودم... ولی یادم رفت





Tuesday, August 22, 2006

توی خیابون که راه میرم ، وقتی تو صورت آدمها نگاه نمیکنم.. یا بهتر بگم اصلن نگاه نمیکنم ، یا به نوعی.. سرم رو میندازم پایین و آسفالت و موزاییک و چاله با خاک پر شده ی مخابرات رو نگاه میکنم.. خیلی آروم ترم.. وتا سرم رو میارم بالا.. یه زهری تو صورتم پاشیده میشه

پزشک معالج : این حالت زیاد پیش میاد؟

بیمار : نه... همیشه پیش میاد.. گاهی متوجهش میشم..





Sunday, August 20, 2006

من نزدیک بودم
من چند بار به اون گوی آتشی نزدیک بودم
و دوست داشتم..
حقیقتی که همه حیوانها و گیاه و آدمهای فهمیده آنرا میدیدند
و مثل اینروزها خاکستری نبود
تحمل اینروزها سخت تر شده
از آن روزها ببعد.. در آرزوی دنیاییم که همه چیزش روشن بود
همه فکری معنی داشت
همه چیز معنی داشت
و الان
فرار میکنم
از حدسهایی که زدم و فکر میکردم حقیقت بود
غلط بودند و تنها بیشتر بمن ثابت کردند که دورم
از آن گوی روشن و آتشین

سردم است
و هیچ نمیخواهم
جز آن
سردمه
سختمه
اینجا چیزای دوست داشتنی پیدا میشه.. ولی سیستم عاملش گرما و روشنی و خوبی نیست..
کثافتها همه کاره ن
کاش زودتر این کابوس تموم شه.. و دیگه کابوسی بعدش نباشه
کاش از خواب بپرم.. چشمم توی چشم یه فرشته با بالای سفید و چشم آبی بیفته
عرق پیشونیم رو پاک کنه و بگه
دیگه تموم شد.. دیگه لازم نیست از چیزی بترسی..
دراز میکشم

یاد جمله فرهاد میفتم..
کیست که بتاند .. آتش بر کف دست نهد .. و با یاد کوههای پر برف قفقاز خود را سرگرم کند...

دیگه از ان بودن آدما گله ای ندارم
از هیچی گله ندارم
گله داشته باشم مثه اینه که توی توالت عمومی وسط جاده، به کجی شاخک سوسکه گیر بدی

امروز تلویزیون پرنده کوچک خوشبختی رو نشون میداد..
چندجاش بغضم گرفت... مسخرست.. نه؟.. یه جا هم دوتا گوله اشک را افتاد.. مسخرست نه؟

اینجا جای موندن نیست
شاید باید یه جارو بگیرم دستم و از اینکه توالت سر راهی رو میشورم خوشحال باشم
از اینکه دیگه وقت نمیکنم به شاخکای سوسکاش خیره شم
از اینکه یکم "تمیزتر" میشه بعدش
از اینکه شبش خسته خوابم میبره و لازم نیست به سقف عنکبوت بستش زل بزنم

مسکن ها هم که چیزی رو عوض نمیکنن.. بدتر چند ساعت رو برات قشنگ میکنن.. و فرداش میبینی چیزی عوض نشده هیچ.. زیر مزه اون راحتی زیر زبونت هم اینجا رو تلخ تر میکنه.. خوبه میگن علف و حشیش اعتیاد ندارن و اونطوری کردن ... اصلن حوصله اینکه یه گه اینمدلی دوباره اضافه بشه رو ندارم..

فکر میکنم تنها راهم اینه که جارو بگیرم دستم

یا شاید تمومش کنم..
اگه تمومش کردم.. و بازنده شدم چی...
اگه بخوام تمومش کنم.. کلی کار هست که دوست دارم بکنم
مثلن اون بت خونه کثیف رو یه کاری بکنم...
خیلی کارا..
حداقل هروئین رو امتحان میکردم..

میدونم من اینکاره نیستم..
مشکل دارم باهاش
میشه رفت با حزب الله هیا سرباز شد..
میشه رفت با کردا سرباز شد
میشه رفت یه جاییکه آدمای خوب دارن.. سرباز شد..
اگه خودم رو بکشم.. پیش خودم حداقل یه بازندم..
این کارو نمیکنم مطمئنم...

شاید بهترین کار این باشه که یه جارو بگیرم دستم..
بعدش معلوم نیست..
از اتاقم دیگه دارم متنفر میشم
همش نشستم این تو
پای این کامپیوتر لعنتی
چیکار میکنم؟
کس چرخ..
گاهی بازی
دیگه بازیا هم حال نمیده
میرم چت روم
حوصله چت کردن با دوستامو ندارم
توی چت روم هم که افتضاحه
سکس چتای احمقانه.. احمقانه..
اونم سریع تکراری شده
چیکار دارم میکنم؟
وقت تلف میکنم

دیگه به نشونه ها کاری ندارم
مگه اینکه...
از این لش بازی خسته شدم
نشستن توی اتاق
اه
گه
اه
چیکار میخوای بکنی؟
هیچکار.. وقت دارم تلف میکنم
چیکار دوست داری بکنی؟
همه کار.. خیلی چیزا دوست دارم بکنم
چرا نمیکنی پس؟
نمیتونم! نمیتونم! نمیتونم!!!
شروع میکنی؟
نه!
شروع میکنم.. زود خسته میشم
زود سیگار و قهوه و چاییم میگیره
ولی مثلن امروز
تا اینکه این لینکارو بذارم این گوشه یکی دو ساعتی مشغول بودم... و نمیدونی چقدر حال داد
شاید باید کارای آسون و کوتاه بکنم.. هر موقع که میگم باید یه کاری بکنم سریع ساختن انیمیشن میاد جلو چشم و اونم که حداقل دو هفته کاره.. سریع بیخیال میشم...
گنده .. نه؟
گهه..
کارای دیگه ای که انجام میدم.. میشه اونایی که مجبورم..
ریاضی دو ی آشغال کس کش مادر جنده ننه قحبه ی تخم سگ
کارای ماشین و قبض و بوق و شرکت بابا اینا و فلان..
اگه تمرین دفی باشه.. اون..
که تقریبن هیچکدوم حال نمیدن..
دف زدن حال میده.. ولی تم چب بک تم ریز زدن و نرسیدن به سرعت ریز توی نوار و از اونطرف جو گه کلاس.. یه ترکیبی بوجود میارن که از سر غرور و غیرت و غیض و غوره بشینی به زور بزنی.. معلومه انت میگیره دیگه..

باید یکاری بکنم..
الان وب بچه های نادکو رو باید درست کنم.. اون خوبه..
کتاب خوندنم هم گاهی شبیه وظیفه میشه..
از بس به همه گفتم که من کتاب کم میخونم گاهی مثه مشق میشینم کتاب میخونم..
چند وقت پیشا به این نتیجه رسیدم من اونقدرا هم کم کتاب نمیخونم.. خودم خیلی فکر میکنم کمه.. زیاد نیست اصلن.. ولی کم هم نیست...

چقد زر زدم..

همون فکر کنم بهتره جارو دستم بگیرم
از الان هم رویای توالت استریلیزه رو توی سرم نیارم
همین کاسه توالت رو تمیز کنم... بقیش پیش میاد...
هر چی هدفت سخت تر باشه.. بیشتر ماس مالی میکنی که زودتر بهش برسی..
هدفم رو میذارم کاسه توالت.. که جرمای لبه هاش هم بگیرم..
دو ماه تابستون گذشت.. هیچکار نکردم.. هر گهی بخورم.. از دوماه قبل.. شایدم دوازده ماه قبل.. بهتره..

حاجی یه تکون..

پ.ن : .. من تو وبلاگم واسه خودم پروپاگاندا میکنم....

پ.ن : تا شب چیکار میکنم؟... فردا مینویسم.. هر چی شد..

پ.ن : .. اصن لیست کارایی رو که این هفته کردم رو جمعه مینویسم.. شاید تحریکم کنه.. شرمنده.. شمام مجبورین بخونین.. :D



با تلاش و کوشش متخصصصصصین داخلی وبلاگ ریفریزد مجهز به سیستم لینک به بروبچ شد، چنانچه صفحه ای از لیست جامانده لطفن مراتب را به مسوول مربوطه اطلاع دهید.

با تشکر





Saturday, August 19, 2006

تصحیح : 15 دقیقه سفت میشه.. دفه بعد 11 رو امتحان میکنیم...



- اوضاع اقتصادی درام... ناجوورر...

- در نتیجه جمله بالا ، فقط اتوبوس فقط بهمن.. خاک تو سر معتادت کنن..

- دلم میخواست یه چیزی داشتم که میگفت چی درسته چی غلط.. واضحترش میشه اینکه دلم میخواست همه چیو میدونستم.. همممممممممممممه چیو.... و تازه بر اساس دانسته هام زندگی میکردم...

- ما هممون خدا شاید باشیم.. ولی هممون سفید نیستم.. بعضیامون سفید دارن.. کمم نیستن اوناییکه باید با چراغ قوه توشون دنبال شده یه رگه ی سفید بگردی.. جدی میگم..!!

- کی باورش میشه فردا چی میشه... اگه روز قبل از زلزله بم وایمیستادی با ارگ بم عکس گرفتن و اشک ریختن، همه بهت میخندیدن.. فرداش ازت فرار میکردن..

- من یه اعتقاد قلبی شدیدی دارم که اسرائیل جنگ جهانی بعدی رو را میندازه.. یه جواریی هم فکر میکنم جنگ دوم رو هم خودشون را انداختن.. از بس که همه جوره به نفع خودشون تموم شد..

- و چقدر سخت است عاقلانه زندگی کردن و چقدر خوب.. اینکه هر لحظه درست ترین کاری رو که به نظرت میاد "بتونی" انجام بدی... نه میدونم چی لازم داره ، نه میدونم چه تمرینی داره، نه حتی مطمئنم که گشادی چیز ارادییه، که بخوای بگی یکم هم بیاری درست میشه..

- گشادی ارادی نیست.. هست؟ وقتی علاقه ضربدر اعتماد به نفس + انگیزه ضربدر روحیه + سابقه خوش ضدربدر حافظه، کلن تقسیم بر جلق در هفته بالا باشه.. آدم تنبلی نمیکنه دیگه..

- خیالبافی به هــــــــــــــــــــیـــچچچچچچ دردی نمیخوره

- من الان از بالغ دورم.. از کودک هم دورم.. یه گهیم اون وسط.. گیج و گشاد که حاضره چهار ساعت تو تخت ملق بزنه نیاد بیرون گوشی تلفن رو جواب بده

- گاهی سعی میکنم با دستاویز کردن داشته هام.. اشتباهاتم رو بپوشونم... فقط فرار.. تا کی.. یه روز باید وایستاد و جنگید.. و اون روز.. فقط تو خیالبافیا شده "بسم الله".. یه روزی که فلانطور بودم.. فلان فلان فلان...اه .. تا کی!!!

- دلم میخواست همه وبلاگ مینوشتن

- کیست که بتاند آتش بر کف دست نهد و با یاد کوههای پربرف قفقاز خود را سرگرم کند
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند کند
یا برهنه در برف دیماه فرو غلتد و به آفتاب تموز بیاندیشد
نه
هیچکس
هیچکس چنین خطری را
به چنان خاطره ای تاب نیاورد
از آنکه خیال خوبیها درمان بدیها نیست
بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید

- یه شیکم پیدا کردم که تقریبن یک دهم درصد از مردم بهش گیر نمیدن.. خودمم جزو اون یک دهم درصد نیستم.... از خودم توی آینه متنفرم.. نه بخاطر شیکمه.. از خودم بدم میاد.. از همه چیم... ناشکر نیستم... شایدم هستم.. مشکلم این نیست که چرا اینم اینطوریه اونم اونطوری.. کلن مشکل دارم.. راحت نیستم.. اصلن...

- غر زدن کافیه.. تخم مرغ هوس کردم.. برم درست کنم.. فعلن نتیجه آزمایشات نشون داده 15 دقیقه از شروع آبپزیشن بهترین نتیجه رو میده.. مراجع دیگه البته 14:44 رو پیشنهاد دادن





Friday, August 18, 2006

با آهنگای ایرانی جدیدن خیلی بیشتر حال میکنم... تک و توک آهنگی میشنوم که خوشم بیاد.. این راکای جدید هم که به نظرم همشون ریدن.. کلاسیک هم که به شعور من نمیخوره انگار، واسه اینکه بذارم و به کارام برسم خوبه ها.. ولی اصلن تکونم نمیده.. جز خب چندتا که فکر میکنم همرو تکون میده.. نه فقط منو.. مثه رکوییم موتسارت.. یا بعضی قسمتای چهارفصل یا مهتاب... مهتاب که محشره... خیلی وقته آهنگی نشنیدم که منو با خودش ببره.. کسی پیشنهادی داره؟

پ.ن : عالیجناب کرم یه جمله خوشگلی تو بلاگش نوشته ؛ وقتی موسیقی بیشتر از زندگی بهت می‌چسبه تعجب کن ، این چیزی نیست که باید باشه





Wednesday, August 16, 2006

بدین وسیله از تمامی دست اندرکاران فیلم طبل بزرگ زیر پای کوچک استدعا میکنم اجازه بدن خایه هاشون رو بمالم



اولین روزی که حیوونها حرف زدن رو یاد بگیرن ، شروع میکنن با شهوتی داغتر از تب های فصل جفت گیری ، شرح حال زندگی خودشون رو برای همدیگه گفتن... بعدش شروع میکنن راجعبه اینکه از این ببعد کی رئیس باشه دعوا میکنن ، یاد میگیرن متحد و دشمن بشن ، بعدهم میریزن خوار همدیگرو میگان





Tuesday, August 15, 2006

و برای آنان پیکر گوساله ای ساخت و پرداخت که بانگی داشت ، انگاه گفتند این خدای شما و خدای موسی است که فراموشش کرده بود.
آیا اینان نیندیشیدند که پاسخ سخنی به آنان نمیدهد و زیان و سودی برای آنان ندارد؟
و هارون پیش از آن به آنان گفته بود ، ای قوم من شما با آن امتحان پس میدهید و پروردگار شما خداوند رحمان است ، از من پیروی کنید و از دستور من اطاعت کنید.
گفتند همچنان در خدمت او می ایستیم تا موسی به نزد ما بازگردد.
گفت ای هارون چون دیدی که گمراه شدند چه چیزی تو را از متابعت من بازداشت؟ آیا از دستور من سرپیچی کردی؟
گفت ای پسر مادرم ، ریش مرا و سرم را مگیر ، من ترسیدم که بگویی بین بنی اسرائیل تفرقه انداختی و سخن مرا پاس نداشتی.
گفت ای سامری کار و بار تو چیست؟
گفت من چیزی را دیدم که دیگران آنرا ندیده بودند و مشتی از خاکپای جبرئیل برگرفتم و آن را انداختم و بدینسان بود که نفسم بدی را به من آراسته جلوه داد.
گفت پس برو و بدان که جزای تو این است که در زندگی بگویی به من نزدیک مشوید و برای تو موعدی است که در آن با تو خلاف نشود ، و به "خدایت " که در خدمتش معتکف بودی بنگر که میسوزانیمش ، سپس آنرا بر دریا می افشانیم
همانا خدای شما خداوند است که خدایی جز او نیست ، که بر همه چیز احاطه علمی دارد.

طه - 88 الی 98





Sunday, August 13, 2006

- دقیقن اون چیزایی که توی سرم از آینده ی نزدیک ساخته میشه ، اتفاق نمی افتن و همیشه یه اتفاقی میفته که توی سرم نیومده بوده

- وقتی فکر نمیکنم ، این یوغ از دور گردنم برداشته میشه

- عجیبه که سایت حزب الله ، فیلتره، قبل جنگ یه دفه خواستم برم توش ، دیدم فیلتره، الانا یه جور جالبی فیلتره، همش the page cannot be displayed میده

- نمیدونم چی بنویسم.. کلی چیز توی سرم هست، ولی انگار جرات گفتنشون رو ندارم

- گاهی وقتا که توی پیله زندونی هستی ، یه سری میان کمکت ، پیلت رو پاره کنن ، یا به زور بکشنت بیرون ، به ظاهر مهربونن، به خیال خودشون شاید فرشتن...

- از زلزله هشت ریشتری چطوری میخوای فرار کنی؟..





Thursday, August 10, 2006

مسافرت
مسافرت و
باز هم مسافرت
بهترین کاره روی زمین
تا بفهمی جایی که هستی این نیست
تا ببینی قضیه همه جا یکسان نیست
تا لذت ببری از این زندان پهناورت
تا بفهمی مرز واقعی زندانت رو
تا ببینی زندان دیوار نداره
تا لذت ببری از راه فرارت





Monday, August 07, 2006

Infected Mushroom - Bust a Move
click to download



پارسال اینا، کارم بود که وقتی های بودم ، بشینم چارزانو زمین ، اینو بذارم، ضربان قلبمو ببرم تا سیصد چارصد، فهمیده بودم اون کارم یجور سماع بوده، که البته دفه اول خودبخودی انجامش دادم، آهنگه 8 دقیقه و بیست ثانیس ؛

تا 3:40 داره فقط گرم میکنه، از اونجا شروع میشه
از اونجا چشام بسته میشد
سر 5:38 احساس دوییدن با قدمای بلند بهم دست میداد و دستام رو شروع میکردم حرکت دادن
گاهی سر 6:07 یه رویا میدیدم، یه سرزمین سفید با ستونهایی که به آسمون رفتن و آسمون آبیه و لابلای ستونا دارم پرواز میکنم و دستهام همچنان تو هوا بود.. البته یجورایی با صدای پیانو حرکتشون سریعتر میشد

آی 6:31 و 6:32 و 6:33... احساس لحظه ی قبل ازانزال بود و این انزال تا 7:15 ادامه داشت، با هر اوجی شعفی توی من درست میشد که قابل گفتن نبود حرکت دستهام رو فقط متوجه میشدم که خیلی سریعه و تقریبن دستام رو حس نمیکردم ، فقط اون خورده دردی رو که از کشیده شدن عضله میومد برام شدیدن لذت بخش بود.. سرم رو بالا میگرفتم و این آخرا یاد گرفته بودم با صدای بلند نفس بکشم.. که اونهم دفه اول اتفاقی پیش اومد..

دقیقه 7:15 .. خسته نباشید بود.. معمولن میفتادم روی زمین و دیگه آهنگ ذره ای تکونم نمیداد ، بقول یکی مثه این بود که رادیو روشنه.. تازه تاپ تاپ قلبم رو حس میکردم و آروم دراز میکشیدم... تا آهنگ تموم شه

اون اولا خیلی شدیدتر بود .. بعدن یواش یواش کم شد.. اون اولا یه طوری بود که توی ماشین هم آهنگه به لحظه اورگسمش میرسید، مخم تکون میخورد .. خودم یکم جلوش رو گرفتم.. یادمه میترسیدم وسطش سکته کنم... واسه همین تمرین گذاشته بودم واسه خودم که یجا ثابت بشینم ، و اینو گوش کنم...

البته.... های !..



در مورد ایکس باید بگم که در یک آن ، هم دوست دارم ایکس ، هم دوست ندارم ایکس، بعلاوه یه سری جمله ایکس ، بعلاوه یه سری خاطره ایکس

نه اینکه ایکس اون قرص لاغری باشه
ایکسهای مطرح اینروزا عبارتند از سیگار ، سکس ، آرزوهای دور ، civilization ، کانالای پورنو ، مشروب ، فک کنم همینا...

پ.ن : عجب... پیشنهاد میکنم شمام مشکلاتتون رو روی کاغذ مدل کنین،.. البته من توی کامپیوتر اینکارو کردم... جالب بود..





Saturday, August 05, 2006






Thursday, August 03, 2006

خیلی برا خودم متاسفم.. کرول اینتنشنز رو دوباره گذاشتم ببینم، تا آخرش نشستم دیدم.. بغضم گرفت.. چهارده با ده میشه بیست و چهار.. جمع بزنی از توش دوتا در میاد.. اونم واسه خود خودم.. کاری به منگول معادله ندارم.. فقط خودمو میگم.. که اون دوتا هم همونایی بودن که تو داستان ازلی و ابدی بشری گفتن خوبه، خوب بودن
کمک...
یه مقادیری مردانگی نیازمندم
از قبلیا ممنون، پستای قبلی رو که خوندم دیدم همش گرنتد شده
ممنون ، نیازمندم
امضا



توی جنگ ایران و عراق ماشین آلات نظامی عراق مال شوروی بود ، حامیش آمریکا ، ماشین آلات ایران آمریکایی بود حامیش هم یخورده شوروی..

حالا چطور؟ هیچی امتحانو که میرینم درد تفکر میگیرم





Wednesday, August 02, 2006

Farhad - Windmills of your Mind
click to download




از روزی که فهمیدم پنج شنبه میانترم دارم زندگیم جهنم شده، مطمئنم دانشگاه تموم شه کلی حال و روزم بهتر میشه.. از در دانشگاه که شنبه رفتم تو تمام انرژیم خالی شد ، همین فقط از دیدن هیبت مزخرفش ، از دانشگاه که میومدم بیرون مشکلات فلسفیم با زندگی دوباره ترشح شد.. دوباره پارانویا و دوباره حس ترومن و دوباره تمام احساس بدبختی و فلاکت چند وقت پیشا خرم رو گرفت.. الانم مثلن نشستم درس بخونم ، دو ساعت ، شایدم یه ساعت خوندم ، بشدت بهم فشار میاد، خیلی احمقانس ، ولی دهنم گاییده میشه، خصوصن این مزخرف ، این ریاضی دو آشغال با اون استادای انش با اون محتوای آسونش و اون امتحانای تخمیش، من نمیفهمم اینا چشونه؟ همه ی دنیا دارن این کتاب رو میخونن و ریاضی دو پاس میکنن ، یارو استاده باید یه امتحان بگیره دو برابر سخت تر از کتاب که همه نفله بشن ، بعد ببره رو نمودار.. بخدا مریضن ! منم مریض شدم.. ضعف و خستگی و پارانویا و بدبختی همش یجا اومده سراغم ، بخاطر این گه.. این اننننننن!
به خیلیا حسودیم میشه که تونستن پاس کنن و رفتن پی کارشون.. دیگه دارم بالا میارم
مریض شدم
رسمن روانی شدم
وقت امتحانا که میشه ، از دنیا متنفر میشم
زودتر فردا شه ، بگذره بره.. چه انتظاری دارم از درسی که خوندم.. هر چی شد شد.. دلم میخواد دیگه ریختشو نبینم
اه





Tuesday, August 01, 2006

از اون روز تا به امروز یک نفر رو فقط پیدا کردم که همونطوری میدید دنیا رو که من میبینم
یه مدت طولانی یوگا درس میداده
قرآن رو هم خونده بود
چهل سالش بود

یه جا نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم
از فامیلای دوره
یکی گفت شما پسر عمویین؟
گفتم نه چطور؟
گفت خیلی شبیه همین

و خب چسبید







email adress



archive