Sunday, April 30, 2006

مجددن ، پا به توپ میشه ، نزدیک دروازه ، بازم شوت میکنه تو تماشاچیا





Saturday, April 29, 2006

دیش دارا دیرام



جالبه.. هیتای وب استت هم شهید میدن...



شما خداپرستان را مردمی میبینید که در ‏wonder land‏ زندگی میکنند ، ‏خود نمیدانید ‏wonder land‏ آنجاست که در آن زندگی میکنید.‏



تو اوج گرسنگی ، چیزی نیست که بخوری، توی یخچال فقط بطری های آب هست ، خالی خالی، سه تا تخم مرغ پیدا میکنی ، ماهی تابه رو میذاری رو گاز ، روغن میریزی ، اولین تخم مرغ رو میشکنی ، بوی گند همه جا رو پر میکنه ، دومی ، سومی ،... هر سه تاشون گندیدن و نیم ساعت بعد
وقتی خسته افتادی پای تلویزیون
در خونه زنگ میخوره
یارو یه پیتزا میده
پول هم نمیگیره
میره


تو هم باشی پشمات میریزه





Thursday, April 27, 2006

سندی خیلی کارای سو رو یادش نمیاد و واسه همین هنوز دوستش داره ، ‏البته سو هم خبر نداره این بیتوجهیه سندی ، نسبت به همه حرفهاشو ‏چیزایی که تعریف میکنه هم بیدلیل نیست ، نه اینکه عمدن نخواد توجهی ‏بکنه ، مثل همون چیزاییکه سندی بی اختیار فراموششون کرده ، فراموش ‏کردن رو براش خیلی نسبت به قبل راحت تر کردن . سایمون میگه شاید ‏این یه جور صبر باشه ، که پایینتر از قیمت ، خریدیش.‏
سایمون هنوز از رویایهای پر آب و چرخ و فلک و آبنبات سو در نیومده ‏، دلش میخواد ، ولی واقعن بعضی جمله های تبلیغای پشت اتوبوسا یا ‏آهنگ ماشین وقتی رو شافله یا دیگه هر چند روز یه همیچین اتفاقایی..هم ‏میگن خوبس ؛ هم میگن غلط کردی





Tuesday, April 25, 2006

برخورد ، اونم از نوع نزدیک

آآآآآآآآآآآی

چه اصراری هست ، توی کاری که دوست نداری
نه؟ تو بگو
خودمم میگم
مجبوریم مگه




تلخ ترین قسمتش اینجاس که جنده ها بهت درس زندگی میدن.
لاکپشتا درس بردباری میدن.
حلزونا درس عشق بازی میدن.
ماهیا یادت میدن چطوری فرار کنی.
از اون بدترش
لحظه ایه که میفهمی ، گاوا، درس بردباری میدن.
گرگا درس جنگیدن میدن.
میمونا درس خندیدن میدن و
شیرا درس زندگی.



اسباب بازی گیر آوردین؟

فکر کردین به عاقبت قمارای بزرگ؟

خوشتون اومده؟

فکر کردین آدم شدین؟

وقتی بیشتر بهتون میخندن گنده تر میشین؟

خــــــــــــــآک





Monday, April 24, 2006

توی قبیله مازوتکاپربزمجه یه بچه بود که آرزوی پرواز داشت ، قبیله ‏مازوتکاپربزمجه همه جور امکاناتی رو برای اهالی فراهم کرده بود ، ‏آموزش شکار و تمرین شنا هم جزو برنامه قبیله بود . توی یه کلبه هم ‏خوندن و نوشتن یاد میدادن ، ولی مدرسه پرواز نداشت ، اون بچه یه بار ‏توی بچگیش از درخت سقوط کرده بود و توی هوا ، نرسیده به زمین ، یه ‏احساسی پیدا کرده بود که هیچ کسی اون احساس رو نمیفهمید ، خصوصن ‏وقتی اسختونهای شکسته و صورت له و لورده بچه ی از درخت افتاده رو ‏میدیدن.‏
نه شنا کردن اونو راضی میکرد ، نه شکار کردن ، نه دختر کردن .‏
خودش نمیدونست ، ولی وزیر رضایت دلش ، دیوونه ی پرواز شده بود.‏

کارش شده بود ،
از درخت بالا بره ، پایین رو نگاه کنه ، بپره....‏
هر یه قدم که بالا میره ، وسوسه پریدن توش بیشتر میشه ، بیشتر میشه، ‏میپره .. ‏
واسه همین از دو متر بالاتر نرفته ، .. سر دو متر نمیتونه جلو خودشو ‏بگیره و میپره ...‏
میبینه حال نداد ، ... ‏
دوباره مثل دیوونه ها از درخت میره بالا ...‏
سر دو متر ، وسوسه میشه ،...‏

میپره ...‏

از من میپرسی ، ..‏
پرواز یادش رفته ،..‏
به سقوط عادت کرده ،..‏


قبیله رو داشت یادم میرفت ،... میان دم درخت ، چمباتمه میزنن ، یکیشون ‏بلند میشه دور میگرده . بلند بلند میخونه : "تخمه بدم ! تخمه ! ... "‏



وات د ورلد نیدز رایت نا، اند آی مین رایت نا مور دن اور، دیس سلویشن ،.. د کوزچن ریمیند تو بی انسرد ، هو کن سیو هیومنیتی فرام ایت سلف ، آی هو وان کندیدیت این ماین، ا کندیدیت هو کن چلنج آی د وای وی کامیونیکیشن ، آیم گاننا لت د میوزیک بی مای لنگوئج



- من از دانشگاه اخراج بشم شروع میکنم ؛ نقاشی کشیدن، دف زدن، با کامپیوتر باز کردن!

- خدای زندگی که میپرستیش!
آره توی خر هم میپرستیش!

بزرگترین دوست داشتنی زندگی

هر کسی دارتش

پرستیدی

خبر نداشتی

که یه چیزی رو

از کل چیزای زندگی

پرستیدی





Sunday, April 23, 2006

- نوشتن روی کاغذ چقدر فرررررق داره!

- عاشق شدن و گاییده شدن بعدش، یه هدیس .. بیلیو می! کسی که خدا رو واقعن میبینه ،حتمن، حتمن، حتمن، یه دور عاشق شده.. عین پیش نیاز میمونه ، واحدایی مثله زندگی به تخم 1,2 و دیگران به چپ 1و2و3 و عذاب کشی پیشرفته و حشری پیشرفته براستی پیش نیاز دیدن کلیت زندگین. ادای آدمای خوشبین رو در نمیارما! اصلن! خودم الان دپ تر از هر خریم، زودرنج و عصبانی و اینا هم شدم . ولی آخه تا سی سالگی که اینطوری نمیمونم ، و میخوام اون موقع نگاه کنم، همینطور که الان بین آدمای سی چل ساله میبینم، اوناییکه این تجربه رو نداشتن، از یه قسمت بزرگ بلوغ جا موندن. نکته جالب توجهش برام اینه که "ما بیشتر از تحمل کسی تکلیف نمیکنیم" در مورد همه یکسانه... اوناییکه قوی تر بودن، عاشقای گنده تری شدن.. شما دلتون میخواد برعکس جملرو بخونین، فرق چندانی نمیکنه. لازم و ملزوم همدیگن.

- این نوشته روی کاغذ نوشته نشده بود! :D





Thursday, April 20, 2006






Tuesday, April 18, 2006




زندگی برات مهم نیست ، هیچ چیزی تحریکت نمیکنه .. جز یه سری ‏جمله ها ، جمله های مسخره مثل تو میتونی یا تو نمیتونی ، تو باید یا تو ‏نباید ، اون چی میگه این چی نمیگه ، مهم میشن، از من میپرسی.. از ‏نیمکره ی احساس پرت میشی رو نیمکره منطق، اونم به زور ، اونم با ‏کتک


- خودت که میبینی از هر مازوخیسمی بدتره
+ مازوخیسم تعریفه.. نه واقعیت
- این کاری که میخوای نیست!
+ میدونم
+ میدونی چیه
+ نمیتونم انگار
+ حالم گهه
+ یه خوبی داره... فراموشی
+ تلخه گفتنش ، ... ولی حقیقت داره برام
+ سخته مثل مرد وایسادن.. هر چند دوست دارم وایسم، یه امتحانایی هم میکنم
+ ولی میرینم به خودم.. یه شکست دیگه اضافه میکنم.. یه فکر اذیت کننده به فکرای روزمره م اضافه میکنم..
+ باز دوباره... که بتونم چند ساعت به چیزی فکر نکنم و راحت باشم...
+ کاش میشد مثل مرد وایسم.





Monday, April 17, 2006

- دپ!!!!

- الواتی تا دسته

- عشق خسته با خودم، خوشم میاد ، بدم میاد، عاشق خودم میشم، از ریخت خودم متنفر میشم

- اگه این امتحان رو هم برینم اصلن عجیب نیست

- دارم چیکار میکنم؟

- نقاشی کشیدن خوبه ، نقاشی کشیدن مهربونه ، نقاشی کشیدن وای..!

- hush .. hush darling... hush hush , daaaarling...

- کمک....!

- کمک....

- دارم عذاب میکشم.. از دست خودم..

- سه بار، یه چیزی رو چسبیده به کف پات پیدا کنی تو سه چهار روز.. یعنی باید کف پات باشه دیگه فک کنم... نه؟!






Saturday, April 15, 2006

شور عشق - علیرضا افتخاری



یک دقیقه اول و آخرش منو میبره
یاد بچگیام می افتم
حس میکنم شنیده بودمش انگار
توی رادیو یا تلویزیون شاید






Thursday, April 13, 2006

آدمی که همش داره کار راحت رو انتخاب میکنه ، بین خوش گذرونی و ‏کار همیشه خوش گذرونی رو انتخاب میکنه ، بایدم بهش فشار بیاد وقتی ‏دو ساعت میخواد کار کنه ، چرا که تو خوش گذرونیایش هم باز راحت ‏ترین خوش گذرونی رو انتخاب میکنه . نه خوش خاصی میگذرونه ... نه ‏کاری انجام میده.. فکر کار کردن هم براش اذیت کننده میشه...‏

واقعن واسه خودم متاسفم...‏

امتحان ریاضی دو رو هم ریدم .. تا پند آموزی باشد برای آیندگان فکر ‏کنم... ‏





Tuesday, April 11, 2006

‏-‏ آفتاب بهار برعکس آفتاب تابستون که اذیت میکنه ، میچسبه ، ‏واسه همینم آدم رو بیشتر از آفتاب تابستون میسوزونه .‏

‏-‏ قصه ی به صلیب کشیده شدن مسیح ، قصه دروغیه.. ، یه ‏داستانه ، با این پیام : "مواظب باش خدا رو نپرستی وگرنه به ‏صلیبت میکشن." و این فکر ، برای کسی که تسلیم شده به خدا ، ‏خیلی جاها وسواس و ترس بوجود میاره ، چون شبیه این داستان ‏رو داره با چشماش میبینه .‏





Monday, April 10, 2006

محمد پرستی، کار سنی ها بود، مسیح پرستی کار مسیحیا، جماعت بدتر از الان آدم پرست بودن.
رستم دستان شد علی
به صلیب کشیده شدن مسیح شد حسین
صلیب کشی های اون دوران اروپا شد علمهای حسین، شکلشم حفظ کرد
نظام وراثتی پادشاهی + دوازده نفر حواریون شد دوازده امام
بازگشت مسیح شد مهدی

"لا اله الا الله، محمدا رسول الله" شد "الهم صل علی محمد و آل محمد"

نه مسلمانیت بود، نه مسیحیت ، ایرانی تر از دینهای دیگه که پایه هاش به گوش آشنا بود


شیعه، دین انقلابی ایران، متولد شد



خدا پدر مادر اورکات رو بیامرزه که تابوی عکس گذاشتن توی پروفایل رو شکست.





Saturday, April 08, 2006




آی خدا....
داره میشه sweetcoma...
هر چی که میخوام بنویسم
فکر میکنم که بقیه بخونن چی فکر میکنن
نمیخوام هم ننویسم!!

پ.ن : حالم بده فک کنم

پ.ن 2 : اون میمونا و فرشته ها توی وجود همه وجود دارن..

پ.ن 3 : ای بابا

پ.ن 4 : یه سری آدم هستن که توی این کارا استعداد دارن فرررااووون ؛ عاشق شدن، معتاد شدن، تنبل شدن ، غیر منطقی شدن ، مهربون شدن ، کله شق شدن ،دپرس شدن ، ذوق کردن ، خداپرست شدن ، فحش به خدا دادن ، بیخیال همه چیز زندگی شدن عرض دو ساعت ، دعوا کنن ، سلیته و لات و جنده و لاشی و غیر عرف باشن ، مردم رو دوست داشته باشن ، از مردم متنفر باشن ... اکثرن هم احساساتین شدید

پ.ن 5 : یکیش خودم

پ.ن 6 : حس کردن و احساسی بودن ، با بدست آوردن شعور، اذیت شدن ، لذت بردن ، تجربه بدست آوردن ، بسیار بسیار رابطه مستقیم داره..

پ.ن 7 : فرشته های سیاه پوش و سفید پوش رو .. من به آدمای پ.ن 4 میگم

پ.ن 8 : الان که دارم اینو مینویسم، همش توی سرم میاد که چندین نفر پشت کامپیوترشون نشستن و با خودشون فکر میکنن ؛ یارو فک کرده چه پخیه..... همین چیزا شد که sweetcoma ..رو بستم همش فکر بقیه میاد توی سرم... احتیاج به زندگی خصوصی دارم... فک کنم حالم خوب نیست اصن

پ.ن 9 : حشر نوشتن دیدی تاحالا؟

پ.ن 10 : مینویسم، پاک میکنم، مینویسم، پاک میکنم، دوباره مینویسم، نه این یکی بمونه ایراد منکراتی نداره.. دوباره مینویسم، دوباره پاک میکنم.... اه!

پ.ن : نکته ی اساسی توی truman show این بود که فیلم توی دهه شصت ساخته میشد.

پ.ن : کی گفته ناله کردن موقع خوندن کتاب خدا، قرائت قرآنه و زیباست؟ باید این کتاب رو داد زد تا فهمیده بشه

پ.ن : آقا راستی گفتی جن... بگم برات... هسسسسسسسسسستنا!!!

پ.ن : وقتایی که حالم خوبه دود سیگار میاد تو صورتم... دقیقن همین

پ.ن : ...

پ.ن : خستم... میدونم



صرفن پ.ن : بعضی از پستام واقعن مزخرفن.. مست میکنم یه چیزی مینویسم ، پیش خودم میگم عجم زنده کردم بدین پارسی ، فرداش که میخونم همون پست رو ، شرمنده میشم

یه چیزی هم هست ، شاید از ساید افکتای نارسیسم باشه.. پاکشون نمیکنم

یا وقتی میخوام پاکشون کنم
توضیح میدم یه ساعت... مثل الان
...

فک کنم خوب نیست حالم





Friday, April 07, 2006



دختر باس قرتی باشه د!



وقتی دروغ بگی ، دیگه سخت میتونی تو چشم کسی اونی که بهش دروغ گفتی نگا کنی
اوایل اونایی که بهشون دروغ گفتی
بعد هم که شد عادتت ؛ همه





Thursday, April 06, 2006

واسه دفه چندم
وقتی عصبانی هستی، تو دفترت بنویس! نه وبلاگ






Wednesday, April 05, 2006

به نام خداوند ، رحم کننده ترین

ن
قلم و آنچه مینویسد
تو به لطف پدید آورنده ات دیوانه نیستی
برای تو پاداشی قرار داده ایم ، بی منت
تو اخلاق بزرگوارانه ای داری
نزدیک است که نگاه کنی و شاهد باشند
که چه کسی گول خورده است
خدایت میداند که هر کس در راهش آگاه هست یا نیست
پس از کسانی که انکار میکنند، پیروی نکن
دوست دارند با آنها سازگاری کنی تا با تو سازگاری کنند
و از هیچ سوگند خوار بیمقداری پیروی نکن
عیب جوی عاشق غیبت
جلوگیری کننده از خوبی ، معتاد به سیاهی
تند خو و بعد از آن ناپاک
بخاطر آنکه مال و منال دارد
چون آیات ما بر او خوانده شود ، گوید افسانه پیشینیان است
زودا که بر صورت او نشانه ای بگذاریم

بقیش...




از بین کلمه هایی که search کردن توی اینترنت و سر از وبلاگ من در آوردن، چهارتا کلمه ای رو که بیشترین تعداد رو داره اینجا مینویسم که یه وقت فکر نکنیم توی ایران کسی حشری نیست :
لیسیدن 7/61
تلمبه 6/61
زدن 6/61
کیر 4/61










پ.ن : این دوتا ، توی صورت همه هستن



کلمه "احساساتی" یا "حساس" یه جورایی تو فرهنگ عام به "کونی" یا مثلن "بچه ننه" یا "سوسول" ترجمه شده. علتش هم اینکه که اکثر مردم هیچی حس نمیکنن و خودشون رو قوی میدونن که با حس کردن گه ترین چیزا ، ککشون هم نمیگزه.

پ.ن : توی سرزمینی هستم که هر کسی که بیشتر حس میکنه ، بیشتر اذیت میشه..
پ.ن 2 : بعضی از علمای بزرگ نتیجه گرفتن که "پس کمتر حس کنیم" ..."درود بر سیب زمینی قهرمان"



هر کس یه بار حق زندگی کردن داره،
غرق شه توی زندگیش
بازی کنه با زندگیش
بگرده توی زندگیش

پ.ن : وقتی داری از گرسنگی میمیری، یه نصفه ساندویچ کپک زده پیدا کنی، چیکار میکنی

پ.ن 2 : دقت داری که همه دردا و خوشی های زندگی، فقط یه سری احساساتن؟ روحت طوریش نمیشه، اگه دستت رو هم قطع کنن. یا میلیونر بشی.





Sunday, April 02, 2006

چندتا تکنولوژی ناقابل هستن که اگه کشف بشن ،خیلی چیزا عوض میشه..‏
مثلن اگه مهندسی ژنتیک به تکامل برسه ، موجودات دلخواه بشر تولید ‏میشن، این موجودات ممکنه علف بخورن بنزین بدن ، ممکنه باکتریهای ‏ویروس خوار باشن ، جنگجوهایی ممکنه تولید شن با بدنی به سختی پوست ‏کرگدن و سوسک ، مغز نخودی حرف گوش کن ، هیکل این هوا و رحم و ‏مروت صفر. هر چند.. به شخصه بعید میدونم الان این سربازا وجود نداشته ‏باشن.‏

اگر کامپیوتر به مغز متصل بشه.... که دیگه نگو.. فکر کردن دسته جمعی ‏بوجود میاد ...یا مثلن ممکنه روبوکاپ رو بسازن. اندام مصنوعی برای بدن ‏به وفور بوجود میان . ضبط خاطرات روی دیسکت ممکنه انجام بشه و ‏ممکنه فکر کردن به عنوان یه شغل پر درآمد بوجود بیاد. هر چند الانم ‏شبیهش بوجود اومده.‏

مساله اینجاست.. که پنجاه سال پیش.. نمیشد ، یعنی واقعن نمیشد ، چیزی ‏مثل کامپیوتر و یاهو مسنجر رو پیش بینی کرد. همین پنجاه سال پیش بود.. ‏ولی نمیشد تصور کرد که عکاسی و مطالعه و دوست یابی و فیلم سازی و ‏مدیریت و حسابداری و رانندگی و صنعت به این شدت با ماشین حساب ‏پیشرفته ای به اسم کامپیوتر درگیر شن.‏

اون چیزی که الان مسلمه بوجود میاد ، گوشی های موبایل وبکم دار وصل ‏به اینترنتن ، که تا همین دو سه سال دیگه میبینیمشون.‏

از من به دوستانی که قصد خودکشی دارن نصیحت.. حیفه! نسل ما شاهد ‏عجیب غریب ترین چیزایی خواهد بود که توی خواب هم نمیشه دید.‏

پ.ن : من فقط به گیم های چند سال دیگه فکر میکنم ، نگران زن و بچم ‏میشم!‏



یک شب خواب دیدم که تبدیل به مورچه ای شدم . از فردای آنشب ‏نمیدانستم که من آن مورچه ام یا انسانی که هستم؟!‏

پ.ن : از یه بابایی که الان اسمشو یادم نیست



نمیدانند که جلوی خدا ایستاده اند



اگر بتوانی همیشه بیاد داشته باشی که ‏out of nowhere‏ زنده هستی ، ‏بدنت از آن تو نیست ، روزی میمیری و نمیدانی پس از آن چه خواهد شد ‏،... خدا را میبینی ، خودت را میبینی ، با نفس کشیدنت غریبه میشوی : ‏بازی را میبینی





Saturday, April 01, 2006

یکی از درگیریهای دوست داشتنی ذهنی من ، تصور خشتک ‏زمینه.‏
خشتک زمین رو اگه بخوام معرفی کنم ، میشه اوتوبان قطب ‏شمال به جنوب ، وسط اقیانوس اطلس یه گسل هست به طول یه ‏خط کج و موجوج از قطب شمال به قطب جنوب. این گسل در ‏واقع یه دهنه آتش فشان درازه که هر سال از لاش مواد مذاب ‏بیرون میان و زمین دوطرف خودش رو هل میده. اقیانوس ‏اطلس اصولا بخاطر همین خشتک بوجود اومده و هر سال چند ‏سانت این اقیانوس پهن تر میشه. ‏
اگه خاطرتون باشه ، تسونامی که اتفاق افتاد، در یک محدوده به ‏عرض چند سنت و طول هفتصد کیلومتر بود. یه گسل دیگه بود ‏توی اقیانوس هند که یه تیکش احتمالا در رفته و تا بالا جر ‏خورده. یه هفتصد کیلومتر جر خورده به فرض.‏
حالا.. نکته جالب توجه کجاس؟ اینجاس که بمب هیدروژنی که ‏یه نمه از بمب هسته ای کلفت تره ، پوسته زمین رو شکاف ‏میده، هر تکون توی هر صفحه از خشکی (که روی مواد مذاب ‏زمین شناورن) به بقیه جاها هم میرسه. ‏
اگر! ... اگر! اگر! ‏
روزی یه جای این خشتک گرامی جر بخوره .. چه اتفاقی ‏میفته؟.. تا جایی که تصوراتم میکشه توضیح میدم..‏
این خشتک همینطوری پتانسیل جدا شدن از هم رو داره و به ‏روایتی از پایین تا بالاش نسبتن راحت واز میشن.. یعنی به ‏روایت دیگه ای پوسته زمین از قطب جنوب تا قطب شمال جر ‏میخوره... اونوقت چی میشه؟ یه زلزله ی عظیم همه جهان رو ‏فرا میگیره.. این زلزله بقیه گسل های زمین رو هم که یه مدت ‏درازی بوده ساکن بودن رو فعال میکنه .. اونا هم شروع میکنن ‏بندری زدن.‏
به علت بندری زدن زیاد زمین .. غبار به هوا بلند میشه ، در ‏همه جای زمین که تا مدتی باعث قرمز شدن آسمون، سرد شدن ‏زمین بخاطر نور ندیدن و گرم شدن آسمون میشه ، همزمان ، ‏خشتک جر خورده ، حجم بسیار بسیار بسیار زیادی مواد مذاب ‏رو به سطح زمین میاره. از اونجایی که جر خوردگی این ‏خشتک با چیزی نمی ایسته و مواد مذاب توی زمین به وفور ‏هست ، تمام این مواد بالا میان و آب دریاها بخار میشن. بخار ‏آب توی جو زمین ، باعث میشه منظره آسمون به کلی عوض ‏بشه و به اصطلاح بهم بریزه. ترکیب اونها با غبار ، یک عالم ‏ابر و بارون قرمز (گلی) بوجود میاره و همه جای زمین سیل ‏میاد. ‏

روزی میشه که زلزله عظیمی میاد ، دریاها همه آتش میگیرن و ‏آسمون در هم میریزه.‏

حالا دیگه... ‏
نگین نگفتی...‏







email adress



archive