Thursday, June 29, 2006














Wednesday, June 28, 2006

یه روز علاالدین فهمید غول چراغ بدون اینکه علاالدین بفهمه بهش میگه چه آرزویی بکنه ، فهمید غول چراغ غلام نبوده.. یه تور پهن کرده بوده رو زمین ، دنبال طعمه میگشته

این دنیا پراز ناشناختس هنوز بچه های زمین
پر از آدمای دیگس، پر از قبلیه های ناشناختس





Tuesday, June 27, 2006

به استاد مربوطه میگم من دفعه سوممه که دارم شیمی آلی میفتم ، میگه ای بابا اینو نباید بگی
میگم بابا من کلی واحدام مونده هفتادونهیم .. میگه سه نفر دیگه مثل تورو انداختم
میگه نمیشه که پسفردا بری یجا شیمی آلی ندونی من فحش بخورم که
میگه عیب نداره ، ترم بعد هم از شانس بدت خودم استاد این درسم، بیا کمکت میکنم، بهت یاد بدم چطوری درس بخونی!!



این دوست آنونیموس دلسوز من که توی کامنتا بهم رهنمود داده یه جوری حرف میزنه انگار همه دارن کارای مورد علاقشون رو میکنن و تو رشته های مورد علاقشون کار میکنن و من یکی موندم با یه رشته ای که دوست ندارم و خایه ندارم نخونمش..
داداش قضیه این نیست
من وقتی یه امتحان رو میرینم چنان افسردگیی میگیرم که نگو.. همین الان که اینارو ریدم همش جلو چشمه.. اون یه باری هم که انصراف دادم ننگ این قضیه موند بهم که من درسی رو که براش با کون پارگی کنکور دادم رو ول کردم، اونهم شریف که اسمش لااقل بدرد میخوره.
مشکل من اینه که نمیتونم کار کنم، از افسردگیه ، یا از دوتا جن آبی و زرد محترم، یا از خستگی نمیدونم، اون مدتی که انصراف دادم هم هیچ کاری نکردم ، با اینکه کار بود واسه انجام دادن.. کار مورد علاقه اونم.
راجعبه این هم که من آدم پرمدعایی هستم ، آره خودم میدونم پرمدعام و ادعام هم میشه، الان توی وضعیت گهیم، وگرنه روزی که بتونم کارایی رو که دوست دارم انجام بدم میبینی چرا ادعا میکردم.
خیلی تحویلت گرفتم با اینکه آنونیموس بودی ، برو حال کن





Saturday, June 24, 2006

من
خیلی
ناشکرم
خیلی هم نا متعادل
خیلی هم افسرده


پ.ن : هر موقع دیدی داری کار محیرالعقولی میکنی ، بدون که یجارو اشتبا اومدی

پ.ن : محیرالعقول.. اونیه که خودت متحیر شی ، وگرنه ممکنه یجا بگوزی و از نظر خودت خیلی فیزیولوژیکن طبیعی باشه ولی یکی دیگه متحیر شه

پ.ن : نتیجه لابد اینکه من آدم گوزوییم!

پ.ن : دلم میخواد از این افسردگی بیام بیرون.. هیچکدوم از کارایی رو که دوست دارم انجام نمیدم

پ.ن : امروز به این نتیجه رسیدم که قضیه این نیست که من با "هیچ" آدمی حال نمیکنم.. میکنم "خیلی" هم حال میکنم.. ولی "خیلی کم"ن

پ.ن : دلم میخواد داستان بنویسم، انیمیشن بسازم ، فیلم کوتاه بسازم ، لیریک بنویسم(این خیلی جدیده) ، خوب دف بزنم ،هرچی زودتر فارغ التحصیل شم.. البته با مدرک! اگه اخراج شم عذابش میمونه بهم..

پ.ن : من آدم حسودیم

پ.ن : من

پ.ن : من

پ.ن : ان





Friday, June 23, 2006

چوب دو سر گه میدونی چیه
اون نیست
منم!





Tuesday, June 20, 2006

من همیشه حواسم چهار چشمی به این بوده که کسی از دستم ناراحت نشه ، وقتی از این صفت خودم بیزار میشدم، سعی میکردم جلوشو بگیرم، اون موقعها عقده تمام گذشتامو خالی میکردم رو سر چند نفر ، و خب از اونطرف میفتادم





Monday, June 19, 2006

نقد کردن جهنم هم کار آسونیه ، هم سخت ، هم عبث . به وضوح میبینی که قیر داغ که واسه حلق مضره توی حلق آدما ریخته میشه ، ولی نمیتونی بگی که غلطه ، دنبال راه حل برای بهتر شدنش هم نباید بگردی ، چون اونجا جهنمه و قراره جهنم باشه.

پ.ن : از من میپرسی شباهت زیاد کلمه جهان و جهنم هم بیدلیل نیست. مثل mother و matter مثله father و fire



خوابامو باید سریع بنویسم، به طرز عجیبی چیزی که فکر نمیکردم یادم بره یادم میره

سیگار محبوب این هفته : کنت قرمز

خواب دیدم دوست پسر مربوطه داره بد میگه حسابی پشت سر مربوطه، از اون خوابایی بود که بعد از تموم شدنش بیدار میشی نصفه شب ، مشکلم اینجاس که دوتا جمله بیشتر از یه عالم حرف زده شده یادم نمونده

بابک یه حرف جالبی میزد ، میگفت تو نمیتونی بری پیش دکتر بگی من حالم بده چون دنیا تو عصر تاریکیه

شیمی آلی شدم چهار از بیست.. مثلن خونده بودم بلد بودم، معدلات هم که برگه سفید دادم.. میمونه سه تا دیگه، البته کنترل کیفیت مواد غذایی شدم 17





Sunday, June 18, 2006

هر چی سعی میکنم نمیتونم پای درس بشینم.. اصلن انگار درس خوندن این مدلی به من نیومده.. از یه طرف دیگه هم فکر میکنم به اینکه انصراف بدم.. نمیدونم بعدش میخوام چیکار کنم.. اصن قاطی کردم به کل، چیزی که برام مسلمه اینه که اگه این یه سال رو هم تحمل کنم عاقلانه ترین کاره.. ولی نمیتونم یه ذره هم که شده درس بخونم ..



تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه



شیخ بهایی





Thursday, June 15, 2006

سیگار یه کار دیگه هم روی من میکنه کس کش... مویرگای سینوسمو .. اون جاییکه بالای بالای دماغ نفس کشیدن رو لذت بخش میکنه ، رو میبنده

من بالاخره ترکش میکنم..
از خودم به خودم

این ضرب المثلای فارسی خیلی خفنن، یه ریشه خیلی درستی دارن اکثرشون، مثلن یارو هنوز نمیتونه دماغشو بکشه بالا،.. نگاه کنین آدمای ببو چطور دماغشونو میکشن بالا ، آدمای غیر ببو چطور

امتحان معادلات دارم تا 45 ساعت دیگه، یکم با بابک خوندیم ، عجیب برام اینه که هیچ اضطرابی ندارم، حالا تا چی پیش بیاد

شیمی آلی هم دادم.. نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیره استاد مربوطه مطلبو...

من دروغ نمیگم ، ولی ...

این مدل نوشتن مال اله بود فقط یه زمانی

ناهار امروز قرمه سبزی داریم

!دلتون بسوزه





Tuesday, June 13, 2006

Rain


.



داشتم far cry بازی میکردم ، سوار ماشین بودم، ماشینه چپ کرد.. من فلش بک زدم.. بخدا همش بازیه





Sunday, June 11, 2006

ماشین چپ
من مست
من بازداشتگاه
قاضی مهربون
شرب خمر (!) هپلی هپو
مونده رضایت آقا
چون دعوا
حالا هم امتحانا
تا چی پیش بیاد





Friday, June 09, 2006

از بزرگترین پیروزیا اینه که گذشتت رو رها کنی رو زندگی کنی الان
خیلی گفتن
انقد گفتن که جنده شده
ولی هست

بزرگتر از اون هم هست
اینکه کل بازی الانت رو فراموش کنی
وبه کل بازی نگاه کنی..
که سر مرگ گیم اور میشه





Tuesday, June 06, 2006

احساس مقدسیست
وقتی دست تو، از آن تو نیست





Sunday, June 04, 2006




هیچ آدم صحیح و سالمی جنگ رو دوست نداره، ولی توی دنیایی که اکثر مردم جنگ رو دوست دارن ، نمیتونی روی دیوار هی اسپری کنی که از جنگ متنفری ، چون فقط تبدیل به بره میشی بین یه عالم گرگ.. با روی دیوار اسپری کردن هم دنیا به سمت صلح نمیره، تنبون خودت رو بکش بالا ، مبارزه یاد بگیر ،

پ.ن : انتخاب کردن چیزایی که فکر میکنی غلطن ، ترس رو توت میکشه



اینروزا ترس از تنها موندن احمقانه ترین ترسیه که میتونم داشته باشم





Saturday, June 03, 2006




پ.ن : خیلی استو قوس دار

پ.ن : میلان کوندرا نمیدونم کجا یه چیزی تو این مایه ها میگه (حالا اونقدرام عشق میلان کوندرا ندارما ) ؛ خنده مال شیطانه ، وقتی میاد که یه چیزی توی زندگی غلط از آب در میاد یا خراب میشه یا اشتباه میشه

پ.ن : زبل بازی رسمن حالمو بد میکنه.. اول اینکه خیلی تابلو میشه یارو دوم اینکه گهه!

پ.ن : صد بار نوشتم حالم بده.. یبار هم که حالم خوبه بنویسم. بدین وسیله از این نقطه اعلام میدارد...

پ.ن : خوابم نمیبره فردا هم باید پاشم برم بیمه با آقا سهیل خوشتیپ واسه مختصر تصادفی که دیگه نقل و نبات شده تو زندگانی... ولی رسمن از کون آوردم.. البته خب کلن هم که نگا میکنم کم از کون نیاوردم موقع رانندگی

پ.ن : از خواص سیگار بهمن اینه که بعد از چند پاکت کشیدن (در هفته! وحشی نشو!) نفس آدم وارد برهه جدیدی از فضاهای سه بعدی میشه، اگه قبلن نفستون یه تهی داشت که میتونستن تا تهش رو بکشین ، اون ته دیگه از بین میره ، میشه یه سیاهچاله ی تنگ و نامتناهی که تا زور بزنی بیشتر نفس میره تو(مثلن یه میلیمتر مکعب) و تو هیچوقت احساس نمیکنی که هوای لازم توی ششهات وارد شده.... حالا اگه تونستی سیموله کن.

پ.ن : سینت هم سنگین میشه تازه .. نفست تنگ میشه رسمن

پ.ن : خمیازه که هیچی... دهن درره میکنم ، ولی فک میکنم هنوزم چیزی هست واسه نوشتن.. انگار خبری نیست.. وسلام (استاد ریاضی دو دویست سیصد صفحه جزوه نوشته ، نه مقدمه داره نه فهرست داره نه هیچی جزوه هم که تموم شده نوشته "ولسلام!" .. البته به قیافش میاد.. داشت سر جلسه امتحان انفکتوس خشمگینانه میزد وقتی ازش پرسیدم ضرب خارجی چهار درایه در چهار درایه هم داریم؟!)

پ.ن : اینو خیلی وقته میخوام بنویسم الان یادم اومد .. یک تیپ خاص معلمای ریاضی وجود داره که عدشون هم کم نیست و شباهت ظاهری خیلی زیادی به همدیگه دارن

پ.ن : نکته عجیب این سیاهچاله ی توی ریه هام ، علاقه به روشن کردن نخ بعدیه...

پ.ن : یه ماچ دادو دمش گرم.. دمش گرم بابا دمش گرم..

پ.ن : واسه امشب بسه دیگه







email adress



archive