Wednesday, May 31, 2006

تخت پادشاهی دادند ، بی آنکه خیالش بکند
تاج پریایی دادند ، بی آنکه هوایش بکند
تخت را دید
تاج را دید
ترسید
ترسید

وقتی هدیه را پس میزد , در گوشش دمید
خاک بر سرت
بنده ی نومید

از چه میترسی
نطفه ی جدید؟

تنها نیستی
در عرش حمید


صدا می آمد...
وای اگر روزی
حسابت برسند
چه دگرها آنجاست
که دادت برسند؟





Monday, May 29, 2006

کسی که داره غرق میشه دست به هر چیزی میندازه که خودشو نجات بده

خیلی وحشی تر میشه.. وقتی اونی چیزی که دست انداخته بوده بهش ، چیزی نبوده که نجاتش بده


پ.ن : بولاب بولاب بولاب

پ.ن : اون جمله اولیه یه ضرب المثل عربیه که آخرش "حشیش" داره، البته به معنی علف.. نه به معنی علف!



وقتی شاد و راحت و راضی از زندگی باشی ، اذیت های کوچیک زندگی رو اصلن متوجه نمیشی، از اونطرف خوشمزه بودن غذای ناهارت میتونه تا نیم ساعت مایه خوشیت باشه..

اگه خسته و زخموزیلی و غم زده باشی ، خوشمزگی غذا که هیچی ، پولدار و فلان و بهمان بودنت رو هم متوجه نمیشی ، از اونطرف یه سوزن کوچیک کافیه بخوره به تنت، عربدت میره هوا..





Saturday, May 27, 2006




تا جاییکه من دیدم ؛ تمیز ترین دینی که باقیمونده ، مرگ رو بدبختی نمیدونه ، خوبی و خوب بودن رو دین میدونه ، شریک نمیاره برای خلق و اداره جهان :


زرتشتیه



Emma Shapplin - Spente le Stelle (click 2 download)




به پیشنهاد آنونیموس کامنت گذاشتم
پلیز اسمتون رو بنویسین اگه حرفی واسه گفتن دارین





Friday, May 26, 2006

میخوای یکی رو بشناسی.. جلوش تعظیم کن تا دسته.. خودت رو به نفهمی و خنگی بزن و طرفو ببرش بالا..

کمن آدمایی که تو سرت نزنن

چند روز اینکارو بکن تا ببینی تو چه خوکدونی زندگی میکنی
و کف میکنی.. از اینکه چقدر خوک ماده زیاده


پ.ن : جلوی خوک اگه از صمیم قلب تعظیم کردی.. حقته بخوره تو سرت





Thursday, May 25, 2006

با انگشت اشاره میز رو نشون بده چند بار بگو دسک!!
نامردم اگه خندت نگیره





Wednesday, May 24, 2006

علی کوچیکه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه کشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار که یه کپه دو زاری
انگار که یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق کاری
انگار که رو برگ گل لال عباسی
خامه دوزیش کرده بودن
قایم موشک بازی می کردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی

همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز می کرد
که بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز می کرد

بوی تنش بوی کتابچه های نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بوم
ریختن آب رو آجر فرش حیاط
بوی لواشک بوی شکلات

انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت
انگار که دختر کوچیکه شاه پریون
توی کجاوه بلور
به سیر باغ و راغ می رفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید که از طایفه جن و پری بود ماهیه
شاید که از اون ماهیای ددری بود ماهیه
یا یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی که بود
هر کی که بود
علی کوچیکه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
همچی که دس برد که به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیکم زمین زیر تن ماهی وا شد
دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی کوچیکه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی

باد توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بید و میکشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز کودری اش و پس می زد
رو بند رخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
دست میکشیدن به تن همدیگه و حالی به حالی میشدن
انگار که از فکرای بد
هی پر و خالی میشدن

سیرسیرکا
سازا رو کوک کرده بودن ساز می زدن
همچی که باد آروم می شد
قورباغه ها از ته باغچه زیر آواز می زدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
عمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی کوچیکه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خوابش رو می خواس
راه آب بود و قرقر آب
علی کوچیکه و حوض پر آب ....

علی کوچیکه
علی کوچیکه
نکنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری !
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب کجا حوض پر از آب کجا
کاری نکنی که اسمتو
توی کتابا بنویسن
سیا کنن طلسمتو
آب مث خواب نیس که آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتک پاسبون بیاد
شکر خدا پات رو زمین محکمه
کور و کچل نیسی علی سلامتی چی چیت کمه؟
می تونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بکشی خال بکوبی
جاهل پامنار بشی
حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا کلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس
چن روز دیگه تو تکیه سینه زنیس
ای علی ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟
گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی
رفتی و اون کولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی که ایمون نمیشه نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
دس که به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگیره
بوت تو دماغا می پیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب بگیر بخواب
که کار باطل نکنی
با فکرای صد تا یه غاز
حل مسائل نکنی
سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت
قاچ زین و محکم چنگ بزن که اسب سواری پیشکشت

حوصله آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت
انگار می خواس تو تاریکی
داد بکشه : آهای زکی !
این حرفا حرف اون کسونیس که اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوکباب دیدن
ماهی چیکار به کار یه خیک شیکم تغار داره
ماهی که سهله سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میکنه
اونوخ به خواب هر کی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میکنه
می برتش می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا
نق نق نحس ساعتا خستگیا بیکاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
دنیای بشکن زدن و لوس بازی
عروس دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الکی گز کردن
از عربی خوندن یه لچک بسر حظ کردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه آقابالاخان زار زدن
دنیایی که هر وخت خداش
تو کوچه هاش پا میذاره
یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
یه دسه قداره کش از جلوش میاد
دنیایی که هر جا میری
صدای رادیوش میاد
میبرتش میبرتش از توی این همبونه کرم و کثافت و مرض
به آبی های پاک و صاف آسمون میبرتش
به سادگی کهکشون می برتش

آب از سر یه شاپرک گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی کوچیکه
نشسته بود کنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار که از اون ته ته ها
از پشت گلکاری نورا یه کسی صداش می زد
آه میکشید
دس عرق کرده و سردش رو یواش به پاش می زد
انگار میگفت : یک دو سه
نپریدی ؟ هه هه هه
من توی اون تاریکیای ته آبم بخدا
حرفمو باور کن علی
ماهی خوابم بخدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن
پرده های مرواری رو
این رو و آن رو بکنن
به نوکرای با وفام سپردم
کجاوه بلورمم آوردم
سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم
به گله های کف که چوپون ندارن
به دالونای نور که پایون ندارن
به قصرای صدف که پایون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفت هشت تا دونه مرواری
جمع کنی که بعد باهاشون تو بیکاری
یه قل دو قل بازی کنیم

ای علی من بچه دریام نفسم پاکه علی
دریا همونجاس که همونجا آخر خاکه علی
هر کی که دریا رو به عمرش ندیده
اززندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن
انقده پا به پا نکن که دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن

بپر بیا وگرنه ای علی کوچیکه !
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من !

آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید
انگار که جفتشو جست و تو خودش فرو کشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا کشاله کردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ می زدن رو سطح آب
تو تاریکی چن تا حباب

علی کجاس ؟
تو باغچه
چی می چینه ؟
آلوچه
آلوچه باغ بالا
جرات داری ؟ بسم الله


فروغ فرخزاد





Tuesday, May 23, 2006

عشق نورزیم، دوست بداریم





Monday, May 22, 2006


خواب لبه پرتگاه دیدم؛ یه عالم آدم با تیرکمون وایساده بودن روش، یه سیبل صد متر جلوتر گذاشته بودن، نرده پرتگاه خم میشد پایین و من مثه سگ میترسیدم. یجا هم نرده شیکست، من از ترس خوابیدم اون کف ، نرده شیکسته شده رو دادم به بغل دستیم که مهدی سش بود!





Friday, May 19, 2006

نمیتونی اگه یه مساله ای رو بلدی ، جواب رو بگی و انتظار داشته باشی که راه حل معلوم شه

یکی دو سال قبل تر موقع سلام علیک کسی بهم احمق یا کچل یا خنگ یا منگل یا کونی یا بچه یا جوجو از رو صمیمیت بی حد و مرز نمیگفت.. همه بد دهن شدن تو این یکی دو ساله یا من فحش خورم ملس شده؟

بیشتر که فکر میکنم این پاراگراف بالا مربوط به جنس لطیف میشه .. بجز یه نفر

و آنگاه که جانشان را میگیریم بینند که گویی جز نیم روزی بیشتر زنده نبوده اند

از من میپرسی .. اون چیزی که توی قرآن نوشته شده ؛ اینه که "یه عده ای" زندگی جاویدان پیدا میکنن، اونهم در یک جای خوب ، که ماه و خورشید نبینند ،.. و بقیه دیلیت میشن..کل زندگیشون عبارت میشه از همینی که زندگی کردن... همه ی این اتفاقات هم در یک روز خاص میفته ، که روز نیست.. چرخش یک دور خورشید دور زمین نیست .. ولی یک جاییه.. از جنس زمان.

کساییکه به هیچ چیزی اطمینان صد در صد ندارن.. اسمشون کساییه که در شک ن و بسیار بسیار از نظر من قابل احترام ترن تا کساییکه از بچگیشون یه چیزی رو که بهشون گفته شده قبول کردن و با کساییکه مخالف اعتقادات تحمیلیشون هستن بیخودی وارد جنگ میشن
خودشون خبر ندارن چیزی که بهش اعتقاد دارن ، فشار محیط بوده روشون تا دست یافته شخصیشون و میترسن که اونو کنار بذارن.. تمام کساییکه به سبک مسلمونی نماز میخونن و روزه میگیرن جزو این دستن.. اگه دوبار لای قرآنی رو که اساس مسلمونیه باز میکردن، گوششون رو به همه حرفها میبستن و فقط متن رو میخوندن ، میفهمیدن که قضیه این نیست اصلن

صلوه ، یعنی اتصال.. یعنی حرف زدن.. ترجمه شده نماز.. حرف زدن با خدا خیلی سخت تره از نماز خوندن.. موقع نماز خوندن یه وردی رو بلغور میکنی.. ولی موقع حرف زدن با خدا.. قبل از همه چی باید قبول داشته باشی که داری با یه چیزی حرف میزنی که میشنوه، و اگه واقعن همچین ایمانی نداشته باشی ، حرفت نمیاد. سریع احساس میکنی دیوونه شدی و داری با دیوار حرف میزنی، قطعش میکنی... حالا خودت ببین اونی که نماز میخونه شاهد به زندگیش میبینه، یا اونی که حرف میزنه.

خدا پرستی از نظر مکاتب آخوندی و کشیشی و پیری و استادی و ... معنی میشه به یه سری کارای مستمر ، مثه مشق شب که بعد از یه مدت پیش خود طرف بی ارزش میشن.. از اونطرف اعتقاد به وجود داشتن یک شاهد برتر که خالق زندگیه و در لحظه وجود داره بندگی کردن برای خالقیه که در لحظه ازت عرضه و جربزه میخواد.. جربزه نه گفتن ، جربزه آره گفتن، عرضه این رو ازت میخواد که وایسی و گاهی ازت میخواد که جلوی تمام محیط دور و برت ب ایستی.... روزی ن بار نماز خوندن و ورد گفتن و انشای وجبی نوشتن برای کلاس انشا، نه جربزه ای میخواد ، نه قلب محکمی ، نه ایمان خاصی... ارزشش ، همون اندازس که انشای وجبی ارزش داره، به هیچکس برای نوشتن بلند ترین داستان و کلفت ترین کتاب تاحالا نوبل ادبی ندادن، ولی اونقدرا هم بی ارزش نیست، طرف میتونه میرزا بنویس یه جایی بشه

صفحه ادیتور باز بود ، داشتم اینو میخوندم و ادیت میکردم.. این اومد از تو یاهو..

salam mitonam ye chizi behet begam motmaen bash az tahe ghalbam behet migam hamishe az khoda mikhastam ke to zendegi ye hamrahe khob beham bede hamrahi ke hamishe kenaram bashe va man betonam be rahati bahash ertebat bargharar konam khoda yekisho behem dad hamrahe man Nokiast male to chieh?!!!





Wednesday, May 17, 2006

این عکسای یاهو موقع sign in ، مثه تبلیغای نوار بهداشتی و تیغ پشم تراشی و پیتزای آماده و چای کیسه ای و بیمه و کوفت و زهرمار حال بد میکنن.. آخه مادر جنده ها کدومشون اینقد شنگولن؟ یا نکنه فک میکنن که این عکسا روحیه میده؟ یا شاید فقط فک میکنن شیکن؟

میدونم توی اروپا و آمریکا بیشتر عقم میگیره از مملکت و حکومت.. حداقل اینجاییا یکم کسخلن چن وقت یبار احساس میکنی نه بابا این خبرا هم نیست تو دنیا.. ولی اونوریا خیلی با جدیت این کسشرا رو به خورد ملتشون میدن

پ.ن : تورج حال کردی چی حالشونو گرفتم!؟





Tuesday, May 16, 2006



اون بچه چهارمیه توی چارلی و کارخانه شکلات سازی رفته رو مخم حسابی...

دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی زیان آور است.. ثانین حال آدمو هم گه میکنه.. ثالثن اعتیاد داره...

سی و نه ساعت دیگه امتحان ریاضی دو دارم از صد صفحه که هنوز جز دوتا نیم ساعت چیزی نخوندم... اصن حوصله ندارم اینو هم برینم..

میلان کوندرا گفت رفتار آدما با حیوونا صادقانه ترین رفتار اونهاست... راس میگفت..

به رفتار گربه ای که بهش غذا دادی وقتی نگا میکنی، احساس میکنی گربهه احساس میکنه اسکل گیر آورده.

دلم اراده میخواد... زیادشو میخواد... میخوام برم خونه... میخوام برگردم خونه

وقتی هیچ گهی نمیخوری.. وقت واسه فکر کردن زیاد پیدا میکنی ، اونوقت به همه چیز فکر میکنی عوض اینکه انجامشون بدی ، یه رویایی پیدا میکنی توی آینده ، که ممکنه براش به مدت ده دقیقه یا ده روز فعالیت کنی و از اونجاییکه گشادی.. اونو هم ول میکنی...یه کلام میشی یه لوزر...

داره حالم از تنبلیم بهم میخوره... مشکلاتم هم مشکلات نیستن.. عوارض جانبی فکر کردنن.. اوضام اصلن بد نیست.. ولی رفتم تو رویاهای آب نبات دار، بیرون نمیام... کمک

آدماییکه گل و گیاه رو دوست دارن و حال میکن خیلی کمن.. ولی زیادن آدماییکه بنظرشون گل خوشگله و گل میچینن

دقیقن رفتاری رو که آدمای دیگه با من کردن رو با آدمای جدید میکنم.. حتا قیافه طرفیو که اون حرکت رو با من کرده توی سرم مجسم میشه موقعی که دارم کاری رو که با من کرده با یکی دیگه میکنم ... و این ارادی نیست... بعدش متوجه میشم..

هیچ چیز هیچ وقت ثابت نمونده.. سو دو آی





Monday, May 15, 2006

آدمای خوب کمیابن و وقتی پیدا میشن از روی صداقت یه چیزایی بهت میگن که آدمهای دو رو بهت نگفته بودن و ممکنه رنجیدت کنن
از من میشنوی ، چیزی که ناراحتت کردی علی آقا، توی سر خیلیا بوده، که یه آدم صادق بهت گفتتش
و بعدشم که دیده ناراحت شدی ، پشیمون شده

از چی ناراحتی؟..
جمع خوب رو از دست نده

امضا
وجدان شیرفرهاد



دست به هر کاری میزنم که یه ذره پای درس نشینم
درس که چه عرض کنم... ریاضی دو...!





Sunday, May 14, 2006






Saturday, May 13, 2006

زیر نور مهتاب نشسته بودم و نامه مینوشتم ، انشایی مینوشتم که سر و ته داشت ، عاقبت داشت ، به دست کسی میرسید و دستم میلرزید وقتی او را در حال خواندنش میدیدم.. خط خطی میکردم و دوباره مینوشتم .. خودم رو برای اولین بار در سرزمینی احساس میکردم که دختری در آن کعبه خواسته هایم شده.. سرزمینی که امروز بیشتر از همیشه خودم را در آن غریبه میدیدم، تا به آن شب زندگیم را سوال برانگیز نمیدیدم.. انگار یه تلنگر لازم بود ، انگار باید در دنیای خواستنی ها ، خواستنی بزرگی میداشتم تا متوجه شوم که میخواهم ، متوجه بشوم که چقدر تنها هستم . او برای من دختر نبود ، او من بودم . در او خودم را میدیدم ، خودم را میدیدم که با او با هم خواهند بود.. خودم را میدیدم که از نگاه یک دختر مرا تایید میکند ، دوستم دارد و مثل من میخندد، من بودم و یک چیز را دوست داشتیم.. بعد از چند سال که تمام عمرم بود، خودم و دوست داشتنی های زندگیم را تنها نمیدیدم و نمیدانستم که تنها نیستم ، باید میرفت تا همه چیز مثل روزهای قبل شود ، مثل روزهای دیگر تنها شوم تا اینبار حس کنم، با چشمانم ببینم که تنهایم.. زندگی را دور از خودم و در پیرامون خودم ببینم، باور کنم که دنیا آمده ام. سیلی زائو بر کپلم بود و جیغ کشیدنم ، باور تنهاییم ..
گریه ام که تمامی گرفت .. خودم را غمزده در کویری دیدم که میمونهای لخت ، خودشان را با پارچه میپوشانند، دنیایی که آفتابش میسوزاند و سرمایش از پا در می آورد.. سرزمین بی رحمی که سنگ و آفتاب و میمونهایش زخمیت میکنند و تو باید ایستادگی کنی..
ایستادن و محکم بودن برایم بی معنی بود.. نمیخواستم!.. این کثافت را نمیخواستم، زندگیی که تنها و غمزده زیر آفتاب کویر رهایت میکند و از تو میخواهد که بجنگی...
نمیخواستم بجنگم.. نمیخواستم ایستادگی کنم.. این بازی کثیف را نمیخواستم.. می ترسیدم.. خسته بودم و از مرگ هراس داشتم..

"نباید این باشد " .. "این نیست " ... "همیشه اینقدر سخت نبوده ،همیشه اینقدر سخت نیست".. با خودم تکرار میکردم و در زندان پهناورم دنبال تخت گرم و نوازش مادرانه میگشتم.. تن هر دختری که به من میرسید رو آغوش گرم میدیدم و سردی دکتر بازیمان را به حساب نا بلدی خودم میگذاشتم..تشویق میمونها را جای زخم سنگهاشان میمالیدم و هر روز دنبال بیشتر بودم.. تا شاید به به و چه چه هاشان گرمم کند..
هر چه بیشتر گشتم .. کمتر یافتم.. وقتی نگشته بودم ، امید داشتم و پیشرفتهایم فحش به خودم بود.. با این همه.. هنوز تنهایم

نمیخواستم.. این بازی کثیف را نمیخواستم.. جراتش نداشتم ...

فحش دادم.. فحش دادم و فحش دادم
خشمم را دیگر میمونها هم میدیدند و دورتر میشدند.. فاصله شان را نگه میداشتند و به به و چه چه هاشان را بس کردند..
زخم بود، تنهایی بود و یک عالم لذت که غم داشت..

نمیدانستم که برایم اینقدر عجیب است، زندگی در دنیایی که محکوم به شکنجه باشی
دنیایی که پادشاهی از آن دروغگوهاست و فرشته هایش خونی و غمگینند

نمیدانستم که فکر میکردم رهایی من در دستان دختری است که خودم را در چشمانش دیده بودم.. به زندگی فکر میکردم.. به زندگی فکر میکردم و باز به زندگی فکر میکردم.. به زمان فکر میکردم و خودم را بازیچه ی دست زمان میدیدم..

یک شب
چهار دی پیارسال
درس میخواندم برای امتحان فردا
محور زمان داشت
علف کشیده بودم
یک لحظه در ذهنم شروع به حرکت کرد
یک فکر که مکث نمیکرد
پشت سر هم میگفت
و درست میگفت
روی کاغذ شروع کردم به نوشتنش
مینوشتم.. تند و تند مینوشتم
هشت صفحه با نوشته های بزرگ که سریع پر میشد
جواب تمام سوالاتم بود
راجبه زمان
که باور نمیکردم "من" آنها را فهمیده ام
جمله هایی بود که به ذهنم نیامده بود و با همه چیز درست بودند
خدا؟
تویی؟
این چیست؟
هیجان زده بودم و از شدت هیجان تصمیم گرفتم کاغذها را بسوزانم و این دیوانه بازی را بس کنم
توی باغچه کاغذ ها را آتش زدم.. و مهتاب را دیدم
اینبار مهتاب نبود.. لامپی از سقف همیشگی نبود
یک سنگ بود در فاصله دور از من
و زمین .. یک گوی معلق در فضا
و آسمان
ترسناک بود
از بزرگی
آسمان گهواره سنگ کوچکی به اسم ماه بود و میدانستم خورشید بزرگی درست زیر من ، پشت این زمین روشن است و روشنی این سنگ ، از نور اوست
خدا خدا خدا خدا
تویی؟
دیوانگی نکن
بکن
بکن
بکن
بکن!
هر کاری که میخوای بکن
یک دریچه دیگر بود
یک جستجو دیگر بود
ولی توان آنرا نداشتم که این یکی هم پوشالی باشد

گفتم.. اگر تو خدایی.. من حاضرم.. من را ببر و نشانم بده که هستی
و مرا برد
با اشاره ای ، کوچکترین نشانه ای آن شب سر تعظیم می آوردم و گوش میکردم
و مرا برد
و نشانم داد
و نشانم داد
و باز نشانم داد

دیوانه شده بودم، خوشحال بودم و مست ، آنقدر هیجان داشتم که به مادرم زنگ زدم و همه را برایش گفتم...

چند روز گذشت ،با فاش شدن علف کشیدن من همه به این نتیجه رسیده بودند که دیوانه شده ام و میمونها را برای اولین بار دیدم... خیلی از آدمهای دیروز، شکل میمون شده بودند، صورتی که از شیطان نقاشی کشیده بودند ، در صورت آدمها پیدا میشد و فحش به من و خدا میداد.. هر چه شیطان کثیف تری در چشمشان بود ، بدتر زخم میزدند و زندگی شروع شد...

نشانه بازی کردم... و دیدم و دیدم و دیدم آنقدر که در اینجا جا نمیشود، نمیخواهم ، و نمیتوانم بگویم.
نه اینکه گفته باشند نگو ،.. گفتنی نیست.. تعریف کردن اینکه عاشق شده ای، برای هیچکس قابل لمس نیست.. آنطور که تو لمس کرده ای ، هر چه از درشتی چشما و چاقی سینه های معشوقه ات بگویی ، جز آنکه طرفت را حشری کنی ، کاری پیش نمیبری..
و گاهی.. میدانی .. گاهی.. دوست داری صدای نفس نفسهای تو و معشوقه ات را تا ته دنیا برای خودت و خودش نگه داری...

این روزها.. زندگی فرق کرده.. آنقدر فرق کرده که میدانم درس چیست و تکلیف چه.. ایستادن را امروز میفهمم و اگر آن شبهای غمگین و تلخ کسی راز ایستادن را برایم تعریف میکرد، استخوانهای فکش را نشانش میدادم..
و نمیخواهم کسی استخوانهای فک خودم را نشانم دهد.. برای همین ساکت میشوم و هیچ نمیگویم جز یه چیز...

عشق





Thursday, May 11, 2006

خواب.. خواب عمیق، فقط با خستگی عمیق حاصل میشه و خستگی عمیق، با تلاش عمیق و یک خواب عمیق ، انرژی لازم رو برای یک تلاش عمیق فراهم میکنه. جدا اینکه یک خواب کیری ، بخاطر یک روز کیری ، بخاطر اتفاقات کیری یا تکرار اتفاقای کیری قبلی در فکر ، باعث شروع یک روز کیری دیگه میشه.





Wednesday, May 10, 2006

- یه امتحان نسبتن خوب .. بالاتر از پنجاه میشم فک کنم

- امتحان که تموم شده بود کم مونده بود بال در بیارم از راحت و گرم و نرم

- نتیجه گیری اخلاقی.. گود دی یز آر ردی تو کام

- The girl knelt in the confessional and said, "Bless me, Father, for I have sinned."

"What is it, child?"

"Father, I have committed the sin of vanity. Sometimes I gaze at myself in the mirror and tell myself how beautiful I am."

The priest turned, took a good look at the girl, and said, "My dear, I have good news. That isn't a sin... it's simply a mistake"


www.crownedleaves.blogspot.com





Tuesday, May 09, 2006

فوت فنای دخترونه بخدا خیلی بامزن اصن نمیتونی ناراحت شی وقتی اعمال میشن








Monday, May 08, 2006

اگر همه به زندگی خصوصی من تجاوز کنن... من هم حق خواهم داشت که در آینده این کارو بکنم... نه؟



خوشبختانه سیگار هم داره مثله جوینت اذیتم میکنه ، استرس میگیرم و یه روز که نمیکشم حالم خیلی بهتره.. فهمیدم مثه چی حساسم به این چیزا .
ترک کردن سیگار هم راحتتر شده ، هم با نتیجه تر!!
فقط یکی بیاد ترکش کنه! کس کش جاذبه داره!
Don't like the durgs but the drugs like me

پ.ن : خوشم میاد این ژاپنی چینیا اصن civilization بازی نمیکنن! همه اکثرن اروپایین بعضی وقتام آمریکایی ، من یکی هم تا میفهمن ایرانیم میگن باید مواظب بمب اتمات باشیم!





Thursday, May 04, 2006

روز اتصال کامپیوتر به مغز ، روز پادشاهی اسکیزوفرنیهای ستم دیدس
اونهاییکه توی دنیای مدرن(این گهی که بهش میگن مدرن) محکوم به شکنجن
روز پادشاهی هامونه
روزیه که منطقی ها و جمله پرستا به ضعف خودشون واقف بشن




I Hope #$%@!@#
- Don't Hope #$@!@# ! ,... Just hope
- Just , Do, Hoping
- Don't Hope for X
So I Hope...!
Hope? 4 wat?
- Just Don't get Dep!
Huh, but how could I?
- Look at the past
It's all shit going in the past
- Really?
No, Not really...
- So, .. Hope
I'm tired
- I know... Tired of hoping X
... no, not just that, tired of myself
- What did u hope to become?
... so.. this . is . what . i . am ?
- Yes, but who says u will remain the same?
My mom! My Dad!
- Did they create u ? or did they run your life?











Wednesday, May 03, 2006

چی میشه اگه بفهمیم زمین ثابته و جهان دورش میگرده
چی میشه اگه بفهمیم سیاره های دیگه ای که میبینیم یه سری لامپن به سقف آسمون
چی میشه یهو متوجه بشیم که همه فیلم شدیم





Monday, May 01, 2006

پنجاه و شیش ثانیه فکر کردی که به من بگی جوجو....



سال دو هزار و ده

آدامس اربیت با خاصیت اورتودنسی و مزه وایتکس



از اینجا








- یه چیزی بعضی وقتا ، نصفه شبا انگشتای پای راستمو گرم میکنه!

- تکنولوژی جدید از شرکت شاتل که اون مال آریا رسانه تدبیره ، توی خود اینترنت هم با اسم رسانا کرج میاد

- احساس میکنم بعضی وقتا موقع حرف زدن با بعضیا تبدیل به یه اسباب بازی میشم.. شاکی میشم.. طرف پشماش میریزه...

- I'm not the only one , staring at the sun ...

- فرار، فرار از عادت، فرار از باید و نباید، سی جی صد و بیست و پنج که حقیقت داره

- این یکی امتحان رو راحت ترم انگار .. روحیه مناسب ، نه کم نه زیاد ، درس خوندم ، (خوابم نمیبرد !) .. فکر کنم بهتر از قبلیا شه

- مدد جویی از جناب آقای دکتر .. تا سه شنبه

- خوندن سوئیت کما و خب .....

- دخترا واقعن آکروباتیک زندگی میکنن، یه حرکتایی میزنن ، که من با تمام کسخلیم چارشاخ میمونم

- بیگانه رو خریدم راستی ، به محض تموم شدن این امتحانه..

- خدا رحم کنه... civilization رو انگار میشه mutli بازی کرد تو نت، فعلن که داره پچش دانلود میشه

- ساعت پنج و پنجاه و پنچ دقیقه صبح روز دوشنبه

- از یه سری از قدیمیا چرا هیچ خبری نیست به این شدت؟ .. نکته جالب توجه دوتا از دوستام بودن که تو این هفته متوجه شدم منو permenantly offline کردن تو یاهو... هم بهم برخورده بود، هم سر در نمیاوردم ، بعضی وقتا به این نتیجه میرسم که من واقعن خبر ندارم دور و برم چه خبره

- ترسم داره خیلی ضعیف تر میشه... خیلی .. موندم اگه پیور زندگی کنم.. چی میشه

- بی سیگاری ، ساعت پنج صبح ، میدونی یعنی چی؟!؟!؟ ببن درو سوز میاد....

- آرشیوم رو میخوندم ، من خیلی از حرفا رو از خیلیا کپی کردم ، که اسمشون رو نیاوردم، البته.. اون لحظه ای که مینوشتم ، اونقدر هیجان زده ی خود مطلب بودم که نئشه پرونی بود کپی رایت جمله رو بنویسم

- راستی.. به پسرای محترم .. آقا توی خواب آب اومدن یه قضیه ی دیگه ییه! دست از جق بردارید تا دست بیابید! (منظورم اصلن این نیست که من موفق شدم کاملن دست بردارم، یه چند هفته ولی تونستم!)

- من چند تا کار میکنم ، که "فکر میکنم دوست دارم" و قصه این است که "لذت میبرم" و "فکر میکنم" "لذت بردن دوست داشتن است"، به همین خاطر با خیلی از دوست داشتنی های دیگه م هم درگیر شدم ، چون از هر چیزی لذت میبیرم ، یاد آوری "فکرها" میشود. اگر خالص شوم ، پیور ، ..... کار دلم را میکنم، لذت هم میبرم، چه لذتی

- د دیفرنس بیتوین اینسنیتی اند جینیس ایز آنلی مژرد بای ساکسس

- کلاغهای اتاقم رو دوست دارم ، با همه کلاغ بودنشان ، به موقع دهن باز میکنن

- واقعن! واقعن! به تخمم ، که هر کسی ، چی میخواد فکر کنه ، حوصله ندارم این یکی وبلاگ رو هم ببندم

- گاهی فکر میکنم همه دنیا زندگیشون رو ول کردن ، دارن منو نگا میکنن

- من موجود کاملی نیستم، نشدم هنوز، شدیدن وحشیم ، از امنیت میترسم ، از دست همه عصبانیم ، کارای بچگونم رو هنوز ول نکردم ، بر اساس اون چندتا جمله ، دچار سندرم peter pan هستم ، ولی خوشبختانه تو بیست و چار سالگی

- دقت دارم.. که "من" و "خودم" و "مای سلف" چقد موضوع اصلی تفکراتمن؟ عاشق خودم که هستم ، با خودم خیلی حال میکنم که میکنم ، سوال راجعبه خودم دارم ، هنوز خودم رو درست نمیشناسم.. خب هر چیزی رو عاشقش باشی و حال کنی باهاش و هنوز نفهمیده باشیش، درگیری ذهنیت میشه... دست من نیست

- خیلی عجیب ، آشپزی مغزها متفاوت است، گروهی به حسب چیزایی که دم دستشان می آد ، قاطی میکنن و سس میزنن و سرخ میکنن ، بعضی دیگه هم میدونن چی میخوان و میپزن ، بعضی دیگه هم زنگ میزنن دلیوری.... و واقعن دلیوری یه سیستم دیگس

- این دنیا پر است از آدمهایی ، که زمانی که تو را میبوسند ، در ذهنشان طناب دار تورا میبافند



ترس از مادر، با ترس از لولو خیلی فرق داره.
ترس ایستادن جلوی حرف مادر ، یا پدر ، با ترس ایستادن جلوی ترسناکترین جونورها خیلی فرق داره.
ترس از خدا هم ، اولیه ، نه دومی..
هر چند ، دومی هم میتونه باشه، واسه کسایی که ترس پرستن..







email adress



archive