Wednesday, November 30, 2005


خشم از اندرونم پاک نشده
وقتی خیالبافی میکنم ، هر خیالبافی ، یک کارتون خیالی میخواهم حتا در ذهنم بسازم ، خشم یک قسمتش شده

اونقدر دلم میخواد
اونقدر دلم میخواد
که این خشم
از جلو چشمم پاک شه
یکی از ابزارهام شه

نمیدونم از کجا شروع شده
هر چی فکر میکنم که چی من رو عصبانی میکنه متوجه نمیشم
متوجه میشم ، باورم نمیشه
حس میکنم که خیلی از اتفاقا عصبانیم میکنن
میتونم فکر کنم که دارم دیوونه میشم و فکر میکنم که خیلیا عمدن بر علیه من رفتار میکنن
میتونم فکر کنم که خیلی از رفتارا ، بد نیستن و من فکر میکنم بدن

یه حقیقتی هست
اونهم حسهامه
که خیلی بوی خوبی نداره

اونقدر دلم میخواد
که رها بشم
یا اونقدر بالا برم که برام مهم نباشن
یا اونقدر از جای دیگه ارضا باشم که برام مهم نباشن
یا اونقدر دوست داشته باشم همه چیز رو ، که بتونم از همه چیز بگذرم
هر چند...

نمیدونم
اتفاقات جدیدی که دارن میفتن ، همشون تو مرحله شروعن.. همشون جای سربالاییشونه و این ، یه حرفی باهام میزنه..
که سربالاییا و سرپایینا ، یه موقع ، با هم میان
منتظر سرپایینی نیستم
شاید صبرم یکم بوی نا گرفته
یا شاید یادم رفته بود که الان.. جای سخته.





Tuesday, November 22, 2005

اوست و اوست و اوست و اوست

نیست کسی که جز اوست

می آفریند , میمیراند و زنده میکند

قلب و تن و دل و جان و پوست



دست بزن
لمسم کن
از من نترس ؛ از اینکه چی فکر میکنم نترس ؛ از اینکه ممکنه خوشم بیاد یا بدم بیاد نترس ؛
چند ساعت مال توام
مال خودت
خود خودت

نترس از اینکه فرار کنم
نترس از اینکه دوستت نداشته باشم

از این بترس که نشناسمت

وقتی پیشم هستی.. بهترین وقته برای شناختن، اون موقع دلیلی نداره که بترسی
خودت باش
خود خودت

خود خودت که وقتی تنهایی توی یه مسافرت یه گوشه نشستی ؛ با خودت حرف میزنه
هر چیزی که خوشت بیاد میگی نه هر چیزی که دوست داری میگی آره

اون خودت که صمیمی ترین دوستات بیشتر میشناسنش
اون خودت که اگه یه روزی روی یه کاغذ بخوای حرفی بزنی و بعد هم بسوزونیش, اون هستی
اون خودت که هیچ کس ندیده

اون باش و لمسم کن
تا نوازشت گرمم کنه

اون باش و بغلم بخواب
تا خوابت آرومم کنه

اون باش و به حرفهای خنده دارم بخند
تا خندت خوشحالم کنه

اون باش و فحشم بده
تا بدونم چی رو توی من دوست نداری

خودت باش و نوازشم کن
اگه زیر نوازشت لرزیدم, بس نکن نوازشت رو, تنم خشک شده از دستای بی روح
از بوسه هایی که فکر میکردن من چی فکر میکنم
دیگه معنی نمیده برام بوسه ای که توش دوست داشتن باشه
درکم کن اگه لرزیدم
نوازشم کن اگه مثل یه بچه از بوسه ها آشفته شدم

تن من .. تن زیاد دید.. بو زیاد چشید.. گریه زیاد کرد
ولی محبت رو ندید
بوسه ی دوست داشتنی ندید
فقط لب بود و لب دید

اگر تو پیامبر عشق منی
محکم بیا و بدون
که داری توی کویر خشک و بیرحمی پا میزاری
که قراره مثل دشتای کردستان بشه
اندازه بیل و کلنگت رو از ذهنت دور کن

چون باده که قراره بارون بیاره

سخت باش و نوازشم کن





Tuesday, November 15, 2005

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
نه حقش
علاجش
احمق
لااله الا الله
احمق
گفته علاجش
نه حقش
احمق





Wednesday, November 09, 2005
















آدمهای ناامید آینده رو از جنس اتفاقات الان میبینن و نمیتونن باور کنن که همه چیز همیشه تغییر میکنه.





Monday, November 07, 2005

دیدی دو نفر جلوی هم نشستن و منتظرن یکی یه حرکتی بکنه و اونیکی موافقش عکس العمل نشون بده ؟

حالا یکی و چند نفر
چند نفر و چند نفر باز یه بچه پیدا میشه یه حرف راست میزنه و شروع میشه

حالا فرض کن این دو طرف , یکم گنده باشن
یکیشون , یا هر دو طرف

فرض کن... (:





Saturday, November 05, 2005

عزیزم ، عزیز دلم
میدونی که هر کاری کردی و نکردی ، دوستت داشتم

سعی نکن داستانمون رو قشنگتر کنی،
اون بقیه ای که قراره بگن قشنگ بود ، از سالها پیش بدون اینکه بخوان داستانمون رو قشنگتر کردن و از این موضوع خیلی خوشحال نیستن

من خیلی وقته که بس کردم که بخواد کاریم خوشگل باشه

تو هم لطفن نرین توش
خودت باش

هر قدر که دیگه من رو نمیخوای

خودت بمون





Thursday, November 03, 2005

تمام آنچه از آنها میگریختم را میخوانم
تمام لذتی که از آن دوری میجستم را میخوانم
دیگر چیزی را انتخاب نمیکنم
جز آنچه دلم میخواهد

دیگر چیزها، اشیا نیستند
آنچه حس میکنم ، جدا از آنهاست

حسهایم را میخوانم





Wednesday, November 02, 2005

و دیگه هیچکس نور تو رو نمیدید







email adress



archive