Monday, September 11, 2006
معلم دینی و قرآن دبستانمون رو به جرم بچه بازی از مدرسه انداختنش بیرون
معلم دینی راهنماییمون سال اول راهنمایی یکی از بچه های چاق کلاس رو آورد پای تخته و چون تیکه انداخته بود کشید زیر پاش خورد زمین و بهش خندید گفت یخچال نمیدونم چند فوت.. همون عوضی یادمه یکی ازش پرسید اگه همه زندگی یه رویا باشه چی؟ گفت کسایی که این حرفو مزدن با چوب میفتادن دنبالشون میزدنشون میگفتن اینم رویاس.. توی دبستان معلم قرآنمون یه زنیکه بود که داستان شکنجه های زمان شاه رو برای بچه ها تعریف میکرد.. اینکه چطوری ناخوناشون رو میکشیدن خون از انگشتاشون میچکید یهو یه قابلمه آب جوش میریختن رو سرش.. معلمای دبیرستان دیگه کاری نکردن.. شاید نمیتونستن.. شاید چون دیگه بچه نبودیم.. تازه من تو شهرک غرب دبستان میرفتم و تو علامه حلی راهنمایی.. خدا میدونه.. هیچوقت نمیبخشمشون... خصوصن اون مرتیکه ی آشغال سالاری رو |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |