Sunday, August 20, 2006
من نزدیک بودم
من چند بار به اون گوی آتشی نزدیک بودم و دوست داشتم.. حقیقتی که همه حیوانها و گیاه و آدمهای فهمیده آنرا میدیدند و مثل اینروزها خاکستری نبود تحمل اینروزها سخت تر شده از آن روزها ببعد.. در آرزوی دنیاییم که همه چیزش روشن بود همه فکری معنی داشت همه چیز معنی داشت و الان فرار میکنم از حدسهایی که زدم و فکر میکردم حقیقت بود غلط بودند و تنها بیشتر بمن ثابت کردند که دورم از آن گوی روشن و آتشین سردم است و هیچ نمیخواهم جز آن سردمه سختمه اینجا چیزای دوست داشتنی پیدا میشه.. ولی سیستم عاملش گرما و روشنی و خوبی نیست.. کثافتها همه کاره ن کاش زودتر این کابوس تموم شه.. و دیگه کابوسی بعدش نباشه کاش از خواب بپرم.. چشمم توی چشم یه فرشته با بالای سفید و چشم آبی بیفته عرق پیشونیم رو پاک کنه و بگه دیگه تموم شد.. دیگه لازم نیست از چیزی بترسی.. دراز میکشم یاد جمله فرهاد میفتم.. کیست که بتاند .. آتش بر کف دست نهد .. و با یاد کوههای پر برف قفقاز خود را سرگرم کند... دیگه از ان بودن آدما گله ای ندارم از هیچی گله ندارم گله داشته باشم مثه اینه که توی توالت عمومی وسط جاده، به کجی شاخک سوسکه گیر بدی امروز تلویزیون پرنده کوچک خوشبختی رو نشون میداد.. چندجاش بغضم گرفت... مسخرست.. نه؟.. یه جا هم دوتا گوله اشک را افتاد.. مسخرست نه؟ اینجا جای موندن نیست شاید باید یه جارو بگیرم دستم و از اینکه توالت سر راهی رو میشورم خوشحال باشم از اینکه دیگه وقت نمیکنم به شاخکای سوسکاش خیره شم از اینکه یکم "تمیزتر" میشه بعدش از اینکه شبش خسته خوابم میبره و لازم نیست به سقف عنکبوت بستش زل بزنم مسکن ها هم که چیزی رو عوض نمیکنن.. بدتر چند ساعت رو برات قشنگ میکنن.. و فرداش میبینی چیزی عوض نشده هیچ.. زیر مزه اون راحتی زیر زبونت هم اینجا رو تلخ تر میکنه.. خوبه میگن علف و حشیش اعتیاد ندارن و اونطوری کردن ... اصلن حوصله اینکه یه گه اینمدلی دوباره اضافه بشه رو ندارم.. فکر میکنم تنها راهم اینه که جارو بگیرم دستم یا شاید تمومش کنم.. اگه تمومش کردم.. و بازنده شدم چی... اگه بخوام تمومش کنم.. کلی کار هست که دوست دارم بکنم مثلن اون بت خونه کثیف رو یه کاری بکنم... خیلی کارا.. حداقل هروئین رو امتحان میکردم.. میدونم من اینکاره نیستم.. مشکل دارم باهاش میشه رفت با حزب الله هیا سرباز شد.. میشه رفت با کردا سرباز شد میشه رفت یه جاییکه آدمای خوب دارن.. سرباز شد.. اگه خودم رو بکشم.. پیش خودم حداقل یه بازندم.. این کارو نمیکنم مطمئنم... شاید بهترین کار این باشه که یه جارو بگیرم دستم.. بعدش معلوم نیست.. از اتاقم دیگه دارم متنفر میشم همش نشستم این تو پای این کامپیوتر لعنتی چیکار میکنم؟ کس چرخ.. گاهی بازی دیگه بازیا هم حال نمیده میرم چت روم حوصله چت کردن با دوستامو ندارم توی چت روم هم که افتضاحه سکس چتای احمقانه.. احمقانه.. اونم سریع تکراری شده چیکار دارم میکنم؟ وقت تلف میکنم دیگه به نشونه ها کاری ندارم مگه اینکه... از این لش بازی خسته شدم نشستن توی اتاق اه گه اه چیکار میخوای بکنی؟ هیچکار.. وقت دارم تلف میکنم چیکار دوست داری بکنی؟ همه کار.. خیلی چیزا دوست دارم بکنم چرا نمیکنی پس؟ نمیتونم! نمیتونم! نمیتونم!!! شروع میکنی؟ نه! شروع میکنم.. زود خسته میشم زود سیگار و قهوه و چاییم میگیره ولی مثلن امروز تا اینکه این لینکارو بذارم این گوشه یکی دو ساعتی مشغول بودم... و نمیدونی چقدر حال داد شاید باید کارای آسون و کوتاه بکنم.. هر موقع که میگم باید یه کاری بکنم سریع ساختن انیمیشن میاد جلو چشم و اونم که حداقل دو هفته کاره.. سریع بیخیال میشم... گنده .. نه؟ گهه.. کارای دیگه ای که انجام میدم.. میشه اونایی که مجبورم.. ریاضی دو ی آشغال کس کش مادر جنده ننه قحبه ی تخم سگ کارای ماشین و قبض و بوق و شرکت بابا اینا و فلان.. اگه تمرین دفی باشه.. اون.. که تقریبن هیچکدوم حال نمیدن.. دف زدن حال میده.. ولی تم چب بک تم ریز زدن و نرسیدن به سرعت ریز توی نوار و از اونطرف جو گه کلاس.. یه ترکیبی بوجود میارن که از سر غرور و غیرت و غیض و غوره بشینی به زور بزنی.. معلومه انت میگیره دیگه.. باید یکاری بکنم.. الان وب بچه های نادکو رو باید درست کنم.. اون خوبه.. کتاب خوندنم هم گاهی شبیه وظیفه میشه.. از بس به همه گفتم که من کتاب کم میخونم گاهی مثه مشق میشینم کتاب میخونم.. چند وقت پیشا به این نتیجه رسیدم من اونقدرا هم کم کتاب نمیخونم.. خودم خیلی فکر میکنم کمه.. زیاد نیست اصلن.. ولی کم هم نیست... چقد زر زدم.. همون فکر کنم بهتره جارو دستم بگیرم از الان هم رویای توالت استریلیزه رو توی سرم نیارم همین کاسه توالت رو تمیز کنم... بقیش پیش میاد... هر چی هدفت سخت تر باشه.. بیشتر ماس مالی میکنی که زودتر بهش برسی.. هدفم رو میذارم کاسه توالت.. که جرمای لبه هاش هم بگیرم.. دو ماه تابستون گذشت.. هیچکار نکردم.. هر گهی بخورم.. از دوماه قبل.. شایدم دوازده ماه قبل.. بهتره.. حاجی یه تکون.. پ.ن : .. من تو وبلاگم واسه خودم پروپاگاندا میکنم.... پ.ن : تا شب چیکار میکنم؟... فردا مینویسم.. هر چی شد.. پ.ن : .. اصن لیست کارایی رو که این هفته کردم رو جمعه مینویسم.. شاید تحریکم کنه.. شرمنده.. شمام مجبورین بخونین.. :D |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |