Wednesday, August 02, 2006

از روزی که فهمیدم پنج شنبه میانترم دارم زندگیم جهنم شده، مطمئنم دانشگاه تموم شه کلی حال و روزم بهتر میشه.. از در دانشگاه که شنبه رفتم تو تمام انرژیم خالی شد ، همین فقط از دیدن هیبت مزخرفش ، از دانشگاه که میومدم بیرون مشکلات فلسفیم با زندگی دوباره ترشح شد.. دوباره پارانویا و دوباره حس ترومن و دوباره تمام احساس بدبختی و فلاکت چند وقت پیشا خرم رو گرفت.. الانم مثلن نشستم درس بخونم ، دو ساعت ، شایدم یه ساعت خوندم ، بشدت بهم فشار میاد، خیلی احمقانس ، ولی دهنم گاییده میشه، خصوصن این مزخرف ، این ریاضی دو آشغال با اون استادای انش با اون محتوای آسونش و اون امتحانای تخمیش، من نمیفهمم اینا چشونه؟ همه ی دنیا دارن این کتاب رو میخونن و ریاضی دو پاس میکنن ، یارو استاده باید یه امتحان بگیره دو برابر سخت تر از کتاب که همه نفله بشن ، بعد ببره رو نمودار.. بخدا مریضن ! منم مریض شدم.. ضعف و خستگی و پارانویا و بدبختی همش یجا اومده سراغم ، بخاطر این گه.. این اننننننن!
به خیلیا حسودیم میشه که تونستن پاس کنن و رفتن پی کارشون.. دیگه دارم بالا میارم
مریض شدم
رسمن روانی شدم
وقت امتحانا که میشه ، از دنیا متنفر میشم
زودتر فردا شه ، بگذره بره.. چه انتظاری دارم از درسی که خوندم.. هر چی شد شد.. دلم میخواد دیگه ریختشو نبینم
اه







email adress



archive