Thursday, July 06, 2006
حسادتهایم را اگر جمع بزنی احتمالن نتیجه میگیری که من آدم بسیار حسودی هستم، تقریبن به هر چیزی که دوست دارم و ندارم و کس دیگه ای داره حسودی میکنم. چیزهایی را که برام مهم نیستند هیچوقت مایه حسادتم نبودند، خوبی همه حسادتهایم این بوده که بعضی از آنها را بعدن هم بدست آوردم و دیدم که مایه خوشبختی نبوده اند ، شاید زمانیکه حسادت میکردم مایه انزجارم از دنیا و خودم بوده اند اما لذت بودن یا داشتنشان را هیچوقت آنطوری که نداشتنشان اذیتم میکرد حس نکرده ام. همیشه از این صفتم بیزار بودم و هستم. برای همین تا جاییکه دستم بوده سعی کردم دخالتی در تصمیم گیریهام نداشته باشن ، ولی گاهی بعدتر متوجه شدم که بی اختیار در رفتارم تاثیر دارند.. حداقل و در روحانی ترین حالتم، حس سرخوردگی و بیچارگی برایم آوردن.
گاهی بخاطر اینکه بلد نیستم توی خیابون دختر بازی کنم به ماشینای دختر و پسراییکه کنار هم وایسادن تو خیابون و حرف میزنن حسودی کردم... دیگه برو خودت تا آخرش.. مساله اینجاس که بهم ثابت شده مثلن اگه روزی هم یاد بگیرم اینکارو بکنم مایه خوشحالی و خوشبختیم نمیشه.. یک نصفه ی خیلی خیلی خالی لیوان.. یا یه چیزی تو اون مایه ها |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |