Monday, July 31, 2006
آدمهایی که برای رضایت تماشاچیان پا روی همه ی خواسته هایشان گذاشته اند و خواسته هایشان خواسته های آنان از آنهاست ، تهوع انگیزند
آدمهاییکه برای رضایت معشوقشان پا روی خواسته های خود و دیگران گذاشته اند ، دوست داشتنی Sunday, July 30, 2006
Saturday, July 29, 2006
Friday, July 28, 2006
من از مردم میترسم
نه اینکه کتک کاری نکنم من میترسم نه اینکه توی جواب حرفهاشون بمونم من میترسم نه اینکه روم نشه جلوشون کاری کنم میترسم نه اینکه بترسم بهم نارو بزنن و فحشم بدن نمیدونم چیه خودمو ازشون عقب میکشم جلوشون گردنم رو صاف نمیگیرم ضعیف رفتار میکنم ، بی دلیل درگیر میشم و بیخودی حال میدم شاید هنوز معتاد توجهشونم شاید هنوز ازشون تایید میخوام شاید "هر چیزی که ممکنه وجود داشته باشه" و توی فکر من نیومده شاید هنوز به تیغای خارپشت عادت نکردم و با ترس و لرز باهاش حرف میزنم نمیدونم چیکار باید بکنم بر اساس استقرا .. غریزه خودش همرو درست میکنه Thursday, July 27, 2006
منظورم از جادوی صبح ، ساعت ده نیست ، ساعت پنج الی هشت، شایدم هفت
واسه یکی مثل من وقتی پیش میاد که شبش نخوابیده باشم و خب .. فرقش با صبح معمولی ، مثه فرق علف خالی و علف با ودکاس وضعیت الانمه و نکته بامزه برای دوستان قرآن دوست.. اینه که توی اون هم این موقع ذکر شده به این اسم که ، نشانه ها واضح ترن یوگین ها هم دوستش دارن شاعرا هم دوستش دارن خوبه! (لحنش رو باید سهند بگه)
دست خشمگینی پشت دستهایم نشسته و آنها را نوازش میکند ، با گرمی و مهربانی دستهایم را به نوشتن وا میدارد و وقتی نوشتن تمام شد ، سر گیجه میگیرم.. گه گیج میشوم از متن سخت و خشنی که نوشته ام ، از جملاتم ، از لحنم .. من نمیخواسته ام ، یا فکر نمیکرده ام ، که در حال سر بریدن عقدیه ای بوده ام ، در حال فریاد زدن حقیقتی بوده ام ، من لای پتوی نرمی فرو رفته بودم و مینوشتم... همین...
دستهایی جای دستهای من حرکت میکنند ، دهانی جای دهان من حرف میزند و اندیشه ای در گوشم زندگی میکند... روزی که وجودم به وحدت بپیوندد ، همه یکی خواهیم بود و این روزها ، روزهای مشق من است خواهان آنروزم.. شدید! پ.ن : میدانم چرا خشمگین است... میبینم .. این روزها، آنچنان هم که برای کاندولیزا و جنیفر رویایی است ، رویایی نیست... Wednesday, July 26, 2006
- هر کسی با هر عقیده ای هر چیزیو هر طوری که دلش میخواد میتونه توجیه کنه و توجیه شه
- آسمون آبیه ، ولی آزادی عقاید این حق رو میده که نظرت این باشه که آسمون صورتیه - چیزی که باعث میشه آسمون از نظر بعضیا آبی باشه از نظر بعضی دیگه صورتی ، زبانه - فقط یک دین داریم ؛ خدای واحد، این دین از زمان آدم و حوا بوده ، تا همین حالا ، حالا برو خودت رو جر بده که من روزی چهل رکعت نماز میخونم ، تا زمانیکه جرات نکنی وحدت رو ببینی، همون کوری هستی که بودی - تمام قابلیت های بشر ، چیزایین که با اونها خلق شده ، از خیالبافی و عشق و امید تا مستی و ال اس دی و بی ام و تا پول و زن و بچه تــــا علم و زبان و شیطان ... و خالق از اونها خبر داره ، تصور اینکه خدا کف کرد وقتی اف چهارده رو دید ، یا اینکه خدا خبر نداشت تکنولوژی چیکار میتونه بکنه، یا اینکه ما خدا رو با اختراعات خودمون سورپریز کردیم... تصوراته...! - اینجارو از دست ندین : http://haha.nu/funny/strange-statues-around-the-world/ Tuesday, July 25, 2006
پ.ن : از بس خنده های یاهو رو ملت الکی میذاشتن، منظورم ((: ه ، یاهو واسه خنده ی واقعی ((= رو گذاشت، شاید چند وقت دیگه مجبور شه یه خنده دیگه هم اضافه کنه، کی چی میدونه
Sunday, July 23, 2006
من نمیدونم این بی نوبت رفتن تو کلوپ های خارجیا چیه همشون عقدشو دارن قبل هر کلیپی باید نشون بدن که بی نوبت میرن تو
گاهی از بس قوز میکنم، حس میکنم که الانه که بچسبم به زمین... و دیگه مثه قبلنا با قوز کردنم مشکل ندارم.. از وقتی فهمیدم گردنم رو غیر اردای پایین میندازم و بالا میگیرم.. دیگه برام مهم نیست که زور بزنم بالا نگهش دارم...
کاش دستام اونقدر گرم بودن که وقتی میخوام آروم کنم ، بتونم
یه اسب وحشی پیشم بود بی قبیله ، بی سرزمین تنها و تنها و تنها وحشیه وحشی نتونستم نوازشش کنم نازش کردم فقط نتونستم آرومش کنم آخر هم ازم عذرخواهی کرد و رفت god bless u lovly horse Friday, July 21, 2006
Thursday, July 20, 2006
![]() تشنگی ، تشنگی عشقه عشق چسب وحدته رابطه ، وصل به عشق میاره وحدت میاره اگه وصل به عشق باشی ، احتیاجی به رابطه نیست واحدی سیری پ.ن : دول؟ دول کسی رو سیر نکرده... دول معشوق سیر کرده، دول کسی رو تشنه نکرده (اووووووونطوری!) ، دول معشوق تشنه کرده.. عشاق محترم از تشنگی جنسی بعد از شکست عشقی خوب خبر دارن پ.ن : دول یا کس یا ممه یا پشم سینه.... به سلیقه خودت
من دیوانه نیستم
دیوانگی سلاح من نیست من صرفن گول میخورم من گول خورده گیهایم را راحت زیر پا میگذارم من باور کرده هایم را راحت زیر پا میگذرام تا به آنچه حقیقت است برسم دیده ام که حقیقت را هیچ جمله ای دستخوش تغییر نمیکند برای همین است که تعصبی هم ندارم همه اینها را گفتم، تا بگویم پست قبلی... پر! Monday, July 17, 2006
از این رسم خسته شدم ، از بغل این دختر به بغل اونیکی رفتن خسته شدم.. از سکسایی که شبش جلق میزنم دیگه خسته شدم.. چند روزه به این فکر میکنم که اگه یکی با قیافه فلانی و اخلاق بهمانی و خندیدن اونیکی و بوبزای این یکی پیدا بشه چقدر خوب میشه، توی این چند سال دوبار حس عشق دوباره اومد سراغم و هر دو بار نمیشد کاری بکنم، یکیش یه شب طول کشید.. یکیش سه چهار هفته.. اون یه شبیه رو شاید اصن به نظر نیاد ، ولی خیلی مهم بود.. این که حس دوست داشتن روشن بشه توم.. خیلی دیر به دیر اتفاق میفته..
باید ظاهر بدی داشته باشه اینارو اینجا مینویسم... ولی برای خودم اونقدرا مهم نیست، اینارو میخونن آدما و از روش رد میشن، .. برای خودم اینطور نیست، سوئیت کما ، یا اوایل همین وبلاگ و که میخونم خیلی چیزا میفهمم که اون موقع متوجهشون نبودم.. ثانین تازه یادم میاد که چیا نداشتم و الان دارم.. یادم میاد چیجوری بزرگ شدم و خیلی احساس خوبیه.. وقتی میدونی این لحظه ، گذشته ای برای آیندس و قرار نیست همه چیز ثابت بمونه... اگه یادداشت نکنی ، همیشه فکر میکنی همیشه همینطوری بوده و باورت نمیشه که آینده چیز دیگه جز این باشه، یه سری خاطرات هی تو سرت تکرار میشن و یادت میره که زندگی گذشتت ، اون خاطرات نبوده.. خیلی بیشتر بوده.. گاهی آدم یه روزنامه رو برای یه مقاله یا یه تیترش نگه میداره.. چند سال بعد که دوباره میخونتش ، بقیه چیزای روزنامه جذاب ترن تا چیزی که واسش روزنامه رو نگه داشته بودی. الان عشق میخوام.. و زندگی دو نفره.. مسافرت دونفره.. یه جور ازدواج بدون امضا و سروصدا.. و تقریبن هیچ دختری رو نمیبینم که دلم بخواد اون این موجود باشه.. بقدر کافی هم امتحان کردم.. که به زور یه رابطه ای رو شروع کنم به خیال اینکه خودش درست میشه.. نشده ، نمیشه ، اصلن این مدلی نیست. فکر میکنم این چند روز از در و دیوار داستان عشق رو شنیدم و از اونطرف چیزای دیگه که با هم قاطی شدن ، تحریک شدم.. چمیدونم Saturday, July 15, 2006
- افسردگی حس مقدسیه.. وقتی افسرده نیستم احساس ناپاکی میگیرم.. افسرده شاید کلمه درستی نباشه.. آروم و آرامش دار بهتره.. از اونطرف "افسرده نیستم" رو هم شاید با "هایپرم" عوض کنم بهتر باشه..
- این آهنگای ترکی که یه زن با صدای کلفت میخونتشون ، احساس یه قهوه خونه ی خیلی خیلی صمیمی و قرمز رو بهم میدن.. گرمم میشه بعضی وقتا میشنومشون. - مهدی سش یه حرف باحالی میزد ، میگفت راه رفتن و غذا خوردن و نفس کشیدن و یه کارایی مثه این تعیین کننده قسمت بزرگی از سلامت و حال آدمن که تقریبن هیچکس درست انجام دادنشون رو بلد نیست. - بعضیا باورشون نمیشه که یه روزی فیلم مستند کارایی رو که کردیم قراره تماشا کنن - و البته دنیا الان تو عصر تاریکیه.. تاریکی مده ، کلاسه ، تریپه ، شعوره و روشنی کدی و احمقانه... مشکل اینجاس که تابلو های روشنی رو هم تاریکیا میسازن و برای روشنی ضد تبلیغ میکنن . رجوع شود به هر رساله توضیح المسائل و آخوند و یکی مثه اوشو - کسی عشق پایدار و رویایی رو توی این دنیا تجربه نکرده ، و همه شکست و سرخوردگی از عشق رو تجربه کردن ، اوناییکه از عشق متنفر شدن و نفرت رو انتخاب کردن ، شدن یه سری آدم بی روح ، اوناییکه از عشق متنفر نشدن و صبر کردن ، شدن یه سری آدم با روحهای بزرگ... یه مثال کوچیک برای مدت زندگیی که از بهشت رونده شدیم، بهشتی که نکته اصلیش بکن بکن و حوری بازی و شیر و عسل نبوده.. وصل به عشق بوده و جهنمی که نکته اصلیش آب داغ و سیخ تیز و جنگ نبوده ، جدایی از عشق بوده..made in god's empyrean - کسی را که خدا او را گمراه کرده ، چه کسی جز خدا میتواند نجات دهد - میگویند اگر خدا همه چیز را کنترل میکند ، پس مجازات و پاداش چه رسمیست؟ خدا را آخوندی بر بالای منبر دنیا فرض کرده اند و لااله الا الله را نشنیده اند، خدا از روح خود در بدن انسان دمید را نخوانده اند ، وحدت را در دنیا ندیده اند ، فکر نکرده اند ، دهان باز کرده اند. Friday, July 14, 2006
از وبلاگ تذکره الاوسیا :
.... این ها همان هایی هستند که بدون اینکه مطلبی اندک شوری در خود آنها ایجاد کرده باشد، جملات و حرکات بدن و طنین صدایشان پر شور و پرحرارت است. می توانی شرط ببندی که هرگز وقتی از چیز دل انگیزی صحبت می کرده اند، قلبشان به تپش نیفتاده. .... .... از قضا بدترین رسته این فرقه ی هرزه ها هم این مجری های توی تلویزیون ها هستند. حافظ می خوانند. غلط غلوطش بخورد توی سرشان ای کاش حداقل می فهمیدند چیزی از آن را.حرف های فلسفی نقل قول میکنند. به عرفان گریز می زنند. جملاتشان را الکی پر طمطراق می کنند. از همه هرزه تر همان ها اند که بعد از لحظات ملکوتی اذان نطق های آنچنانی می کنند که در این لحظات ناب عرفانی دل به سوی خدا پرواز می کند و روح ها در زلال بی همتای رودخانه ی تا همیشه جاری تجرد سیال خداوندی شناور می شوند. .... لینک به خود پست Thursday, July 13, 2006
قبلنا دوتا پیرزن میشستن رو پله ی دم در خونه هاشون ، به هم پز میدادن، زن آقای دکتر هم با ماشین از جلوشون رد میشد براشون میگفت که ماشینشو دیروز برده تعمیرگاه پدرش در اومده ، پز مربوطه رو میداد تموم میشد میرفت!
اما امروزه با پیشرفت تکنولوژی پز به صورت یه فعالیت ارگانایزد(!!! مثه ارگانایزد کرایم) در اومده که حکومت هم ازش پشتیبانی میکنه .. جی لو ، ده هزار تا چوب لباسی سفارش داد که باید از چوب بلوط باشه ، نه از چوب افرای کیری! فلانی کمربندش شونصد دلاره ، بهمانی دوتا روزرویس داره ، سه تا بموه ، هشت تا ژیان ، شونصد تا دوچرخه ی فنری ! مادرقحبه ها اسم برنامه رو چی گذاشته باشن خوبه ؟ FABULOUS LIFE OF FOLANI! بخدا روزی که بفهمین زندگی ابدی چی بوده میبینین اینا چه مادر قحبه های با طرح و نقشه ای بودن Wednesday, July 12, 2006
آی خدا
نجاتم بده نجاتم بده نجاتم بده از دست این مردم نجاتم بده از این جهنم نجاتم بده از این بدن نجاتم بده Monday, July 10, 2006
گیج میشم
زندگی دوگانه ای پیدا کرده ام که گاهی با روشن کردن یه سیگاری شروع میشد بین این گیر میکردم که من دارم عقلم رو از دست میدم و همه اتفاقاتی که می افتد و حرفهایی که میشنوم توهمی بیشتر نیست یا اینکه همه ی مردم در وحدتی عجیب من را سر کار گذاشته اند با جیم کری توی ترومن شو احساس همزاد پنداری عجیبی میکنم و مطمئنم که اتفاقی در جریان است و این تنهایی غریب.. و دلتنگ.. و افسردگیهایم چه عقلم را از دست داده باشم چه سر کار مانده باشم Friday, July 07, 2006
آرشیو آهنگای مونده توی کله شامل یه چیزی مثه اینم میشه
من رااااااااااااااای میدهـــــــــــــم تو رااااااااای مـــــــــیدهــــــــی مــــــا رااااای مـــــیدهـــــــیم Thursday, July 06, 2006
حسادتهایم را اگر جمع بزنی احتمالن نتیجه میگیری که من آدم بسیار حسودی هستم، تقریبن به هر چیزی که دوست دارم و ندارم و کس دیگه ای داره حسودی میکنم. چیزهایی را که برام مهم نیستند هیچوقت مایه حسادتم نبودند، خوبی همه حسادتهایم این بوده که بعضی از آنها را بعدن هم بدست آوردم و دیدم که مایه خوشبختی نبوده اند ، شاید زمانیکه حسادت میکردم مایه انزجارم از دنیا و خودم بوده اند اما لذت بودن یا داشتنشان را هیچوقت آنطوری که نداشتنشان اذیتم میکرد حس نکرده ام. همیشه از این صفتم بیزار بودم و هستم. برای همین تا جاییکه دستم بوده سعی کردم دخالتی در تصمیم گیریهام نداشته باشن ، ولی گاهی بعدتر متوجه شدم که بی اختیار در رفتارم تاثیر دارند.. حداقل و در روحانی ترین حالتم، حس سرخوردگی و بیچارگی برایم آوردن.
گاهی بخاطر اینکه بلد نیستم توی خیابون دختر بازی کنم به ماشینای دختر و پسراییکه کنار هم وایسادن تو خیابون و حرف میزنن حسودی کردم... دیگه برو خودت تا آخرش.. مساله اینجاس که بهم ثابت شده مثلن اگه روزی هم یاد بگیرم اینکارو بکنم مایه خوشحالی و خوشبختیم نمیشه.. یک نصفه ی خیلی خیلی خالی لیوان.. یا یه چیزی تو اون مایه ها Sunday, July 02, 2006
Saturday, July 01, 2006
این امتحانه پاس شه، خودم میام میگیرمت
با پونزده پاس شه، بچه دار هم میشیم هیفده شدم یه سفر اسپانیا هم میریم وای بحالت اگه بیفتم!!! طلاقت میدم!! |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml archive |