Wednesday, May 31, 2006
تخت پادشاهی دادند ، بی آنکه خیالش بکند تاج پریایی دادند ، بی آنکه هوایش بکند تخت را دید تاج را دید ترسید ترسید
وقتی هدیه را پس میزد , در گوشش دمید خاک بر سرت بنده ی نومید
از چه میترسی نطفه ی جدید؟
تنها نیستی در عرش حمید
صدا می آمد... وای اگر روزی حسابت برسند چه دگرها آنجاست که دادت برسند؟
|