Sunday, March 19, 2006
دخترکان باکره ای که دست به آنها نخورده. باکرگانی که تخت خواب و پتو و بالش و کیر داغ پسرهای حشری تر از خودشان را بارها فرو داده اند ولی تنها فرقشان با باکره ها ، پرده بکارتشان است. بدنهایی که خوابیدن و عشق بازی را لمس نکرده اند و تلمبه زدن برای لذت را بجای آن چشیده اند ، آنرا سخت و بزرگ دیده اند و به احترام بزرگی آن لحظه ، آن بازی با بدنشان را عشق بازی نام داده اند. باکرگانی که روحشان دست نخورده و خسته از تکرار دکتر بازیهای پشت پستو و بدنشان زخمی از بچه دبستانی های دودول به دست ، خود را زن مینامند . زنانی که نوازش را تنها در آغوش پدر و مادر خود یافته اند و دست کشیدن های بچه مدرسه ای ها را به صورتهاشان ، چیزی از جنس دکتر بازیهای رختخواب حس میکنند . چرا که خودشان از هم خوابه هایشان ، بچه هایی تربیت کرده اند ، حرف شنو و سر به زیر. دست آموز و ترسو . چطور یک دست ترسو و دست آموز ، امنیتی گرم هدیه کند ، چطور سگ خانگی تو ، وقت بی پولی به کمکت بیاید . چطور میتوانی لیسیدنهای سگت را ، با نوازش مقایسه کنی . چطور میخواهی خود را تسلیم سگ خانگیت کنی و با نگاه از او بخواهی به تو عشق بورزد ، بتوانی تسلیم باشی و از تسلیم بودنت لذت ببری .
میتوانی به او لیسیدن یاد بدهی ، میتوانی تربیتش کنی ، چراغ را خاموش کنی و او را به آغوشت بکشی… لذت میبری ، پادشاهی میکنی ، حرف حرف توست ، ولی بازنده ای . تنهایی ، امنیتی نیست . آرامشی نیست . تکیه گاه تویی . و تو تنها ایستاده ای ، با یه بچه ی دست آموز شیرخواره در بغل. باکرگان بی پرده ، موجودات همیشه نگران ، کاش همیشه مادر نبودند . کاش گاهی فرصت داشتند پا روی پا بیندازند ، زن باشند و زنانگی کنند ، کاش بازی روحشان را ، فریب خوردگی نمیدیدند ، تا بخواهند در طلب انتقام برآیند و در طلب انتقام ، زهر کینه و حسادت و نفرت نوش جان کنند . به هم بازیهاشان سنگ بزنند و با چشمان تشنه ، کینه و نفرت هدیه کنند . ای کاش مربیان سگهای خانگی ، خود را اساتید گرانقدر بشریت نمیدیدند ، که تحمل کنند ، بجای استاد و شاگرد . هم بازی و هم بازی باشند . گاهی استاد باشند و گاهی شاگرد . |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |