Saturday, March 04, 2006

هیچ چیزی عوض نشده، بهتر نشده باشه
فقط من سه روز مثه خرس خوابیدم و الان حوصله ندارم
فقط همین، کاش کسالت و خماری و بی حوصلگی یه دکمه داشت که پاک میشد

دلم یه داف میخواد که قبل از اینکه فکر کنم لخت شیم بریم تو تخت بکنیم، دوست داشته باشم باهاش حرف بزنم و چایی بخورم..اصلن دلم میخواد یکی بود که دوست داشتم بشینم کنارش یا بغلش کنم ، حرف بزنم باهاش.. گفتنش مسخرس، ولی حقیقت داره.. حرف زدن خستم میکنه ..شاید نه من نه هیچ کس دیگه حرف مهمی نداره واسه زدن نداره.. حرف میزنیم انگار که سکوت رو بشکنیم، یه داف خوشگل که با هم راجعبه زنده بودن حرف بزنیم. راجعبه اینکه چرا باید خوب بود یا چرا نباید خوب بود. از این جور چیزا.. همه مسخ شده باشن انگار.. پسراش به این چیزا فکر نمیکنن.. چه برسه به درو دافای خوشگل و محترم..







email adress



archive