Sunday, January 01, 2006

دهلیزهای مغز حالتهای مختلف کارکرد مغزی هستند که مغز از خود در ‏آنها استفاده میکند . مغز با استفاده از کنترل درونی خود که بر اساس ‏تغییرات در کنترل دهلیزهاست برای جلوبرد روند خویش استفاده میکند . ‏خویش ، قسمتی از مغز است که احساس لذت محرک آن است ، قسمتی ‏جدا از اعصاب مغز که بر اساس کارکرد هورمونی ، کارکرد مغناطیسی ‏ایجاد میکند . بر اساس کارکرد مغناطیسی ایجاد شده اعصاب طبیعی بدن ‏شروع به فعالیت میکنند و با فعالیت آنها ، ریتم بدن به مغز و از آنجا به ‏خویش اتصال میابد و خویش ریتمهای جدید را در بدن پخش میکند.‏
در صورت ضعف کارکرد خویش ، مغز با حالت خود گردانی ریتم بدن ‏را عوض میکند ، حالت خود گردانی تا آنجا ادامه پیدا میکند که خویش یا ‏بدن ، مغناطیس جدیدی، غالب بر مغناطیس مغز انتشار دهند. خویش ، ‏میدان قدرتمندی تولید میکند که از راه آهنربایی بنام بصل النخاع بر ‏جریان مغناطیسی کره زمین عمود میشود و بخاطر حرکت وضعی زمین ‏، جریانی به سمت قلب میفرستد . اما مغز با تولید انرژی بیشتر ، این ‏جریان را به سمت عکس افزایش میدهد ، در نتیجه جهت میدان ‏مغناطیسی قلب را به سمت خود حرکت میدهد و دو نوع مختلف انرژی ‏در بدن پدید می آورند . این انرژیها با هم برخورد کرده و موافقت و یا ‏مخالفت با دو بدن مختلف معنا پیدا میکند .‏

بنام آفریننده مهربان

موها بر روی سر با روشی مشابه پراش نور ، جهت جریان مغناطیسی ‏کره زمین و اشعه کیهانی را بر بدن هدایت میکنند . فرق های سر در ‏واقع نمایشی از تمایل افراد به کثرت یا وحدت ، حس و احساس تا حرف ‏و منطق ، لذت یا ترس ، مرگ یا زندگی و یا هر دوگانه دیگری خواهد ‏بود.‏

همچنین ، رابطه دوگانه با یکدیگر در صفت معنا میشوند و صفت آن ‏است که ببوید نه آنکه عطار بگوید.‏

همچنین ، زندگی ، منطق نیست ، منطق مخلوق زندگی است و مخلوق ‏شده توسط خالقی دیگر ، از جنس خالق بالاتر خویش نیست.‏

همچنین ، اثبات شدن برای منطق ، از قوانین زندگی است ، که همه بدون ‏هیچ پیش زمینه در زندگی ، و صرفا با زنده بودن آنها را میدانسته ایم.‏

و نه این چنین : ‏
اثبات نشد؟ پس چیست ؟ ‏
اثبات شد؟ او هست !‏
اثبات شد که نیست؟ پس نیست!‏

و نه این چنان : او فلان کرد ؛ بد بود! ، دست دراز کرد؛ بد بود! بندگی ‏کرد؛ بد بود ، نالگی کرد؛ بد بود.‏

و نه غم برین : غم بود ، او نبود ،غم بود.‏

و نه شادِ شین : ‏
هست و هست و هست ! ایول که هست!‏
کور باشد آنکه نتواند دید!‏
خاک بر سرش گر این نتواند ،دید!‏

نه گریان و خمین ،
شادان و وخیم ،
سر هر کو کده خندان و نسیم ،
پاکنیم ما زر و سیم ،
نگریم روی نعیم ،
چشم ز نو باز کنیم ،
داد کنیم ، داد کنیم :‏

اوست که محمل همه آفرده ی اوست
آفرد هیچ که گوید که جز اوست
آفرد ، میراند و زنده کند
قلب و روح و ، تن و جان و ، دل و پوست







email adress



archive