Sunday, December 18, 2005
![]() با وسواس دستکش رو دستش کرد ، با انگشتهاش آروم لای انگشتاش رو فشار میداد ، زیر دستکشش رو میکشید. دستکش سفت به دستش چسبید. عینکش رو به چشمش زد، روی شیشه عینکش رو فشار داد تا بادکشها دور چشمش سفت شن. آروم به سمت موتورش رفت ، روشنش کرد ، روشن شد . یبار دیگه استارت زد ، روشنترش کرد. بازم استارت زد ، بازم استارت زد. موتور خیلی روشن شده بود. سوارش شد. به دستکشش نگاه کرد. اون هنوز روشن نشده بود. بازم استارت زد. دستکشش هم روشن شد. تعجب کرد. خیره به دستکشش زل زد. دستکشش رو آورد نزدیک صورتش. صورتش روشن شد. پس بازم استارت زد. حالش داشت بد میشد. نمیتونست بفهمه چی درسته.. چی داره میبینه.. رفت پیش دکتر.. دکتر گفت توهم بوده. خیالش راحت شد و سالهای خوبی رو با هم زندگی کردن. |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |