Wednesday, July 13, 2005
دست به نفسش ميكشد ، آهي ميكشد، آهش را لمس ميكند، ميگويد نفسم از ديروز سردتر شده.
يكي آن گوشه از تصور اينكه كسي نفسش را لمس كرده روده بر شده نفسش قلاب ميشود، نفس او را از سينه اش بيرون مي آورد، خنده او قطع شده، به چشمانش زل ميزند و از او ميپرسد "چرا لال شدي؟" ، خيره نگاه ميكند و حرفي نميتواند بزند، بعدها كه از او پرسيدند چرا لال بودي، جواب ميداد ، نميدونم يه جوري شده بودم.. ،اعتراف نميكرد نفسش را گرفته بودند، باورش نميشود نفسش گرفتنيست نفسش را نميتواند حس كند بگويي كور است، باز ميخندد، باز ميخندد تا ديده اش را بگيري ، حس كند، "يه جوري" شده |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |