Sunday, June 12, 2005
![]() روي زمين دراز كشيده و به سقف زل زده. غرقه در فكر است كه اگر روزي روي سقف راه ميرفت و اتاقش بالاي سرش بود، چه حسي داشت.تلويزيون در آنيكي اتاق ميگويد "خطوط لوله نفت بشدت مورد كنترل نيروهاي امنيتي هر كشور هستند و خطر حملات تروريستي به آنها...." با بي حوصله غلت ميزند و دوباره به شماره اي كه جلوي چشمش است زل ميزند. آهي از روي خشم ميكشد،خسته بلند ميشود، رو به پنجره مي ايستد. خسته است،سياهي زير چشمانش همه جور تهمتي را ازش دور ميكند. همينطور كه به آسمان بيرون پنجره نگاه ميكند، قطره ي شوري از كنار چشمانش راه ميفتد و به گوشه لبش ميرسد و از همان گوشه لبش خون سياه خشم به صورتش پخش ميشود، از گردنش پايين ميرود و به دستهاي سردش ميرسد ، با صورت برافروخته فرياد ميزند "من رو فراموش كردي؟؟؟؟ من رو ميبيني؟؟؟؟ اشكام رو ميبيني؟؟؟؟ ميبيني دارم له ميشم؟؟؟ خوشحالي نه!!!؟؟".. هق هق ميكند ، صورتش از اشك پر ميشود..تلويزيون در آنيكي اتاق آگهي پخش ميكند " دوغ هم غذاست هم نوشابه " چند دقيقه گذشته ،كمي آرامتر شده. روي تخت دراز ميكشد و به اين فكر ميكند كه كاش تلويزيون را يكي خاموش كند. گوشي اش زنگ ميخورد. پيغام آمده. پيغام را باز ميكند. داستان كلاغ و خرسي است كه دزدي سوار هواپيما شده بودند و موقعي كه آنها را از هواپيما بيرون مي انداختند، كلاغ به خرس گفته بود "تو كه پرواز بلد نبودي واسه چي كونده بازي در آوردي".. رو به سقف كرد، زير لب گفت خستم..همين را گفت دراز كشيد و آرام خوابيد، خواب قاشق و چنگاهايي را ميديد كه اعتصاب غذا كرده بودند و روي بشقابها خط ميكشيدند و سرو صدا ، ميكردند ، همشون با هم ميخوندن "تو نشنيدي، صدا كردم ، نميديدي ، نگاه كردم،.." ، . |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |