Tuesday, May 10, 2005

دلم آدم جديد ميخواد، اكيپ، يه اكيپ خوب، يه اكيپ خيلي خوب، يه اكيپ كه اونقدر آدماش خودشون رو قبول داشته باشن كه حرفي رو زير سوال رفتن خودشون حساب نكنن، جنگيدن رو تو رابطه حماقت بدونن، متلك رو جنگيدن بدونن، طعنه و كنايه رو جنگيدن بدونن، خودشون رو فقط وقتي كه يكي ديگه ميپرسه معرفي كنن، تابلوي تبليغاتي خودشون رو رو سينشون نچسبونده باشن، وقتي يكي رو ديدن كه شورت قرمز پوشيده رو موتور داره تكچرخ ميزنه، نه فلسفه ي زندگيش رو از ديد خودشون براي بقيه توضيح بدن، نخوان بگن كار يارو درسته يا غلط، بتونن خفه شن، نگاش كنن، اگه خوششون اومد بخندن، بدون اينكه موقع خنديدن به بقيه نگاه كنن، يا زير لب فحش بدن، بدون اينكه بعدش نگاه كنن ببينن بقيه هم دارن فحش ميدن يا نه
يسري آدم كه هركي اونقدر چرخيده باشه تو دنيا كه جاي خودش رو بدونه، از اين و اون نپرسه من خوشگلم؟ من زشتم؟ من مهربونم؟ من بدرفتارم؟ من خنگم؟ من خيلي حرف ميزنم؟
همه رو باشن.. هيچ -راز بيشتر از يه نفره-يي وجود نداشته باشه
يه سري آدم.. كه بفهمن.. شناختن همديگه، مچ گرفتن و دروغشناسي و اخلاق مخفيكاري نيست، بدونن كه تا وقتيكه دروغ، يه جور ديگه نشون دادن هر چيزي، دور ميكنه، مبهم ميكنه فقط و درون آدما رو سخت ميشه شناخت.. كلمه ي درون.. براي دروغگوها ميشه درونه درونه درون، اون بچه ي زخمي، كه وقتي مست ميشه، ميتونه از همه ي دنيا برات يه عالم ناله كنه، از همه ي آدماش

يه همچين جمعي پيدا كنم، يه سطل شاش آدماش رو هم با يه دنيا دروغگو عوض نميكنم







email adress



archive