Monday, May 02, 2005
طرفم نيا كه بعد از خاموش شدن شهوت دوريت، روحم بدون اينكه از من بپرسد ، آتشي را كه سرم ريختي سرت ميريزد
هنوز بزرگ نشدم كه فكر كنم تو را بخشيدم به من دست نزن كه ياد تاولهايم ميفتم، صدايت را ببر كه ياد كابوسهام ميفتم نميداني چقدر دلم ميخواهد آنطور كه عذابم دادي عذابت بدهم، جانت را دودستي بگير و از اين بچه ي زخم خورده ي جاني بگريز، كه فكر كردن به تو، همه ي بديها را دوباره سراغم مياورد و تا انتقام نگيرم، بي حساب نيستم دوريت فقط شهوت است، هيج عوض نشده اي و همان لات بي سروپاييكه با دروغ و ادا زندگي ميكند مانده اي ، فكر كردن به كثيفي توي سرت منزجرم ميكند و اين انزجار را نميخواهم ميخواهم گم شي، نباشي، .. شايد اگر جاي تاولها و كابوسها نبود، نميبودي، تو با اينها خودت را روي روحم داغ انداختي، كه بماند، و در خلوتت به داغيه آهنت افتخار ميكني و مهرت را حماقت ميشماري، بدنت مال تو نبود صدايت مال تو نبود و من آنها را ميخواستم، نه دروغگوي كثيف و ترسوييكه در چشمانت داغ گذاشتن روي روحها را آرامش ميخواند نه روح من نه روح اون بشمر چندتا روح رو كثيف كردي؟ چندتا خوب رو بد كردي؟ گمشو حرومزاده، يكي مثل خودت رو پيدا كن كه جواب اُف رو با كتك بده، جواب كتك رو با زخم، جواب زخم رو با لبخند ساديستيت. يكي رو پيدا كن كه هر چي خري داشتي رو ازش سواري بگيره، هر چي خريت داشتي رو توش نگهت داره و ازشون تعريف كنه، چندوقت يبار تنهات بذاره، تا آدم شي.. خر خوبي بشي، ديگه جفتك نندازي تو شايد لياقت يه گاوداري رو داشته باشي، شايد لياقت يه باغ وحش رو داشته باشي، با صد جور سگ و خر و گربه توش، ولي هيچ آدمي كثافت تو رو تحمل نميتونه بكنه، ساديستمت رو هم درك نميكنه، مازوخيسمتم.. سگ و گربه ها باز بيشتر دركت ميكنن، هر وقت كتك بخواي، با كمال ميل چنگت ميزنن و بعدشم جاشو ميليسن كاش اونقدر بهت رو نميدادم، هرچند.. اين نوشته بدتر بهت رو ميده، خوشحالت ميكنه، ازينكه هنوز جاي زخمات درد ميكنه، و اين خوشحاليت، كثيفه... مثه خودت |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |