Thursday, March 31, 2005

" يه معجون بود، يه اسباب بازي بود، يادم نيست، يه كار خيلي خوب و دوست داشتني بود كه همرو بهش تشويق ميكردم، همه هم من رو ، همه خوشحال بودن از اونكار... اه .. كاش يادم ميومد چي بود. ولي بعدش ديدم كه يه سري آدم دارن قيافه هاشون عوض ميشه، كنار ابروهاشون ميرفت بالا، طوريكه صورتهاشون چين ميخورد، صورتشون رنگ پريده ميشد، چشمهاشون عينك آفتابي داشت ، مثل عروسكي كه بخواي بخندونيش، به زور ، عصبي ، دوطرف ابروهاش رو بكشي بالا كه پيشونيش چين بخوره، يكم اخم كنه، نيشش باز بشه ، لبهاش قرمز شن و دندونهاش سفيد، موهاش مرتب و شونه كشيده بشه.. وحشتناك بودن..
دندونهام شروع كردن عوض شدن، دندونهاي عقبم شروع كردن به رشد كردن، ولي از زير داشتن در ميومدن، انگار هيچ دندوني تاحالا ته آرواره هام نداشته باشم كه بخوان عقب بزننشون، ولي ميترسيدم ، هم از ريخت دندونهاي جديدم، هم از دندونهاي عقبم كه ميدونستم از دست دادمشون. مخروط هاي تراش خورده كريستالي، قرمز تيره، بجاي دندونهاي در ميومدن، بعضياشون حس ميكردم نوكهاي مستطيلي دارن و اكثرشون نوك تيز و بلند بودن. ميترسيدم صورتم رو توي آينه نگاه كنم، و كردم. همون قيافه ي وحشتناك شده بودم. با ترس ميخواستم جلوشو بگيرم، نميخواستم اين تغيير ادامه دار شه ، از صورتم ميترسيدم و مثله سگ احساس ميكردم اشتباه كردم. حس پشيموني و ناراحتي و عذابي همرام بود از اينكه خودم رو اين شكلي كرده بودم. دست بردم كه دندونهام رو بكنم. تا دست زدم بهشون انگار شل شده باشن، مثل دندونهاي شيري كه شل ميشن، اينور و اونور ميشدن. از زيرشون انگار داشت دندونهاي تازه در ميومد. خيلي خوشحال بودم و با شوق داشنم دندونهام رو در مياوردم، وقتي يكي دوتاشون رو در آوردم ، ديدم اون دندونهام داشتن مينا در مياوردن، كلفت شده بودن و يه ميناي سفيدي نصفه نيمه روشون اومده بود، خيلي بزرگتر از قبل شده بودن. ولي همشون ريخته بودن و ميدونستم كه از زيرشون داره دندونهاي تازه و سفيد در مياد."
.
.
" ميترسم،.. نبايد، ميدونم كه قاعدتن نبايد.. ولي نميدونين چه حسي بود وقتي صورتم رو توي آينه ديدم.. نميدونين..."







email adress



archive