Tuesday, January 18, 2005
خيلي جاها، پيش خيلي از آدما، توي خيلي از جمعها،.. كاري كردي كه اون جمع رو بهم زدي، با هم دعواشون انداختي، كاري كردي از از هم بدشون بياد، به جون هم بپرن، در صورتيكه قبلن اينطوري نبودن، با هم دوست بودن، سوءتفاهم بينشون نبود، راجعبه هر چيزي كه ناراحت ميشدن با هم حرف ميزدن، حرف در گوشي نداشتن، پشت سر هم حرف زدن نداشتن. چه تك تكشون چه يه جمع
اگه حواست بوده كه كاري كه داري ميكنه نتيجش اين ميشه، كه كيرم دهنت، ازم فاصله بگير اگه حواست نبوده كه حرفات و كارات، بعدن يه كاري ميكنن كه اينطوري ميشه، بذار يه چيزيو بهت بگم. ازشون خيلي خوشت نمياد نه؟ تاحالا اذيت شدي.. نه؟ از دست خيليا اذيت شدي، نه؟ به هيچكس اعتماد نتونستي بكني.. نه؟ به هركس كه اعتماد كردي ، از پشت ازش خنجر خوردي.. نه؟ اين ويروس رو هم همونها بهت منتقل كردن، كه از همه ي غريبه ها بدت بياد و بعد از يه مدتي هم آشناها هم غريبه شن، و هرچي بيشتر شك ميكني كه غريبه ها عوضين، بيشتر بهت ثابت ميشه كه هستن، چون دست خودت نيست، بهشون ميفهموني كه ازشون بدت مياد، بدون اينكه خودت خبر داشته باشي، و اونها هم متقابلن همين حس رو به تو پيدا ميكنن، مگر اينكه ازت قويتر باشن، بهت بي اعتنا بشن،.. و تو هم مثل يك ويروسي، اين ويروست رو به همه پخش ميكني ، تا جاييكه از همه متنفر ميشي، از خودت هم متنفر ميشي، دوگانه ميشي با خودت و فكر ميكني چيزايي كه دلت ميخواسته و ميخواد رو دوست نداري، هيچ چيز رو دوست نداري، مگر چيزهايي رو كه بهشون فكر ميكني ، چيزايي رو كه بهشون فكر ميكني رو ميخواي تا ته بري.. ولي نميتوني، چون ته ندارن، هيچ كاري ته نداره، خودتم ميدوني ، و هرچي بيشتر جلو ميري بدتر مطمئن ميشي كه چي؟! اينو تا فلان جا رفتم، كه چي؟! اينكار تا ته كردم كه چي؟! ممكنه يه جواب بگيري! كه بتوني حالا تا "اونحا" بري.. ولي "اونجا" هم كه برسي... كه چي رو از خودت بازم ميپرسي.. نمفهمي كه چي ميخواي.. فقط ميخواي به خودت ثابت كني كه ميتوني، چون چند سال پيش چندتا آدم ويروسي بدون اينكه خودشون بدونن يكاري كردن كه بهت بفهمونن "نميتوني" ، "ضعيفي" ، "كودني" ، "ذليلي" و اگه بهشون بي اعتنايي ميكردي، ميزدنت، تا درد بكشي ، و بفهمي كه "ضعيفي" ، "كودني" ، "ذليلي" .. و اگه ميزدنت و بهشون بي اعتنايي ميكردي، اونقدر ميومدن جلو تا بكشنت، و اون لحظه ديگه از خودت دفاع ميكني، اگه توي دفاعت شكست ميخوردي، برات صد بار توضيح ميدادن، كه "ضيعفي" ، "كودني" ، "ذليلي".. ولي اگه با تمام وجود دفاع ميكردي، لحظه اي كه كتك خورده نشسته بودي، فكر نمكردي كه ذليلي، چون ميدونستي كه تو از تمام ماهيچه هات كمك گرفتي ، تو از تمام نيروت كمك گرفتي، و از پس زور ماهيچه هاي اونها بر نيومدي، تو تقصيري نداري، اگر دوست داري كه ايندفعه كه اومدن بزننت كه بهت بفهمونن ضيعفي، بازم نخواي خودت رو حلاجي كني كه "من ضيعفم"... بيا اين دمبل، اين باد سرد بيرون، اين استخر سرد، شيرجه بزن توش، كه سرما رو بزني، دمبلو هزار بار بده بالا كه ببيني هر روز بيشتر از ديروز ميتوني.. نه براي اينكه به خودت ثابت كني ذليل نيستي! آدم ذليل نيست، آدما يه مرض خيلي مسري گرفتن آدمها هرچي بيشتر حس ميكردن ، بيشتر اين مرضو ميگرفتن، "تو ذليلي" ها بيشتر لهشون ميكرده هر چي ضعف هاي "كوتاهتر" ،"درازتر"، "لاغرتر"،"چاقتر"،"زشت تر"، "خنگ تر" و....ي بيشتري داشتن، مريضاي ديگه "تو ذليلي"هاي منطقي تري داشتن ، كه بيشتر روشون اثر ميذاشته، مريضاي ديگه اگه حسودي ميكردن يكي از اين ايرادارو رو ميكردن، و تو ميدونستي كه درسته اين حرفشون، و باورت ميشده كه ذليلي چون هيچكدوم هيچوقت ازت تعريف واقعي نكردن، مگر اينكه باهاشون صميمي بودي ، غريبه نبودي و تو تنها حرفهايي كه از غريبه ها راجعبه خودت شنيدي، زشتي و كوتاهي و درازي و لاغري و چاقي و ....يي بوده. غريبه هاييكه ازت واقعن تعريف ميكردن، يا ميخواستن بهت نزديك شن، يا گولت بزنن كه بهت نزديك شن، چون مريضها ميدونن كه تعريف كردن از يه مريض، چه حال خوبي به طرف ميده، و اونهايي كه از يكي تعريف ميكردن و هيچي نميخواستن، هيچ هدفي نداشتن از تعريفشون و فقط چيزيو كه حس كردن بهت گفتن، عجيب بودن، بزرگ بودن ، مهربون بودن ، دوست داشتني بودن، امنيت داشتن، مريض نبودن، توي همه ي كاراشون اينطوري بودن، بهشون راحت ميشد راست همه چيو گفت، منصف بودن، حسود نبودن مثل بچه ها پاك بودن ساده بودن ولي عين بچه ها خيلياشون نميدونن كه راحت ممكنه مريض شن، اگه خيلي دردشون بگيره و نتونن تحمل كنن اگه نتونن تحمل كنن اگه كتك بخورن ، و بهشون ثابت بشه، اون جمله ها، اون "تو ذليلي" ها ، از دهن مريضا بشنون، و باور كنن، كه ذليلن... به جماعت مريضا اضافه ميشن اين مريضيه، خيلي مسريه خيلي مسريه خيلي مسريه اسمش شيطانه |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |