Tuesday, January 18, 2005

هر چي نترس تر باشم، قويتر ميشم
هر چي نترس تر باشم، راحتتر اون چيزي رو كه هستم و ميخوام بيان ميكنم
هر چي نترس تر باشم، راحتتر اون كاري رو كه دوست دارم يا به ذهنم ميرسه انجام ميدم
هر چي بيشتر كارايي رو كه دوست دارم و چيزايي رو كه به ذهنم ميرسه انجام بدم، خيلي قانونمند و اتفاقي ميرم طرف اون چيزي كه ميخواستم. چه "اون چيزي بوده كه دلم ميخواسته از ته" ، چه "اون چيزي بوده كه به فكرم رسيده بوده". از "دل" و "فكر و هدف!"

هرچي قويتر بوده ام، بيشتر بودم!
و "آدمهاي زياد" رو دوست دارم.

ولي "آدمهاي زياد"، بسته به اينكه دنبال چي برن.. اون ذهن و هدفه.. يا اون چيزي كه ته دلشونه.. برام نفرت انگيز و دوست داشتني ميشن. ولي قوي ها ، جاشون توي دلم از همه قرص تره، از ترسوها بدم مياد، چه از كاري كه دلشون ميخواسته ترسيده باشن، چه از كاري كه بهش فكر كردن.
و ثانين!.. ماها آدميم... همه كارهامون فكر يا دل نيستن، يه تركيبي از اين دوتان. ولي ديروز تلويزيون يكي رو نشون ميداد ، يه هنرمنديو، كه مسلم بود هنرمند خفنيه، و توي خونش كشته بودنش، با سيم تلفن خفه شده بود. قيافش رو كه نگاه ميكردم، ميتونستم حدس بزنم قاتلش از باغبون و زن و بچش ميتونسه باشه، تاااا فرشته ها، تاااا يكي مثل خودش

چون فهميدم دعواهاي تخمي از كجا در ميان،
از فكر،
حرفهايي كه از ته دل در ميان، هيچوقت دعوا درست نميكنن، هيچوقت، حتي اگه ظاهرن به ضررت باشن، راحت گوش ميكنيشون و بستگي به قوي بودنت، كم يا زياد ناراحت ميشي.
كاش ميشد "هيچي" ناراحت نشه آدم.. يا نه.. ناراحت بشه... "هيچي" عصباني نشه... يا نه عصباني بشه.. بتونه بياد بيرون ، بكشه خودشو بيرون از عصبانيتش..

كاش ميشد. فكر نكنم

آزاد ميشدم







email adress



archive