Saturday, December 18, 2004
نميفهمن كه من منظوري ندارم
نميفهمن كه من چيزي رو به زبون ميارم كه معني خاصي نميده، نميتونن موضع نگيرن نميتونن فقط گوش كنن، لحظه اي كه فقط گوش ميكنن ، انگار داره بهشون تجاوز ميشه، دارن چيزي رو ميشنون كه حتمن يه چيزي هست توش، حتمن معني داره، حتمن پيام داره، نشد يه حرف بزنن و روش فكر نكنن، نشد دو دقيقه بتونن حرف بزنن و فقط حرف بزنن، حقيقت زندگي رو به همديگه ثابت نكنن، راز هستي رو نخوان بشكافن، حرف بزنن، چيزايي رو كه حس ميكنن براي هم بگن، نشد با هم صميمي بشن، آخرين نقطه ي صميميتشون هم به اين فكر ميكنن كه چيزي كه گفتن خوب بود يا بد، بد شد، يا خوب شد، هدفشون اين نيست كه رابطه باشه، هدف اينه كه تنها نباشن، يا ارضا كنن، كه من بيشتر! من بهتر! من "خوب"تر! من گهتر!(اگه گه ، "خوب" باشه) اگه هدف اين باشه كه رابطه باشه، طرف هرچي باشه، ربطي به رابطه نداره، رابطه يه چيزيه بين اين و اون، خود اين و اون مسخرس اگه تحت تاثير رابطه باشن، مسخرست. يه فيلم شروع ميشه، حرفهاي خوب، زور ميزنن كه بگن، كاراي خوب ، چيزاي خوب! و اصن بين اين و اون، خوب يعني چي؟ اين و اون، دو نفرن. كه "خوب" بينشون يعني چيزي كه واسه ي "بيشتر شدن" ، رابطه مفيده. و اين به چه درد اون دوتا ميخوره.. "خوب"ي كه واسه رابطه مفيده، ولي يكيو تحريف ميكنه به چه درد ميخوره... طرف دوست داره تحريف بشه طرف دلش ميخواد تحريف بشه طرف از "خودش" ميترسه، تاحالا هم خودشو تحريف شده ديده، چيزيو ديده كه دلش خواسته. و حقيقتش اينه.. كه ميشه زور زد، اين "رابطه" رو اون وسط "بيشتر" كرد.. كه "خوبه!" ... ولي اون رابطه به درد عمه جان ميخوره. چون يه طرفش يكي نشسته.. كه از لابلاي "رابطه" اونيكي رو نگاه ميكنه و تصورش از طرف، اون تصويريه كه از لاي رابطه معلومه... و عمرن طرفش رو نميبينه ميدوني... اوني كه تحريف نميكنه خودشو.. بهش ميگن بچس.. بزرگ نشده.. آدم بزرگا بلدن دروغ بگن، فقط آدم بزرگان كه بلدن رابطه هاشونو با فكر كردن و تيز بودن و زبل بودن، به گه بكشن، بچه ها خرن، چون نميدونن ممكنه به كسي اعتماد كنن كه طرف بزرگ باشه! بلد باشه دروغ بگه، و آدم بزرگها اونقدر احمقن كه فكر كردن اين كارايي كه الان دارن ميكنن عاقلانس، درسته، چون "كمتر" "ناراحت" ميشن، اونايي كه خودشونو زدن به بزرگ بودن، متوجه بچه بودن خودشون نميشن و بيشتر بچه بازي در ميارن، و اونقدر الاغن كه نميفهمن كاري رو كه اونها دارن ميكنن، چيزيه كه راحت حدس زده ميشه و راحتتر گندش در مياد.... و وقتي گندي توي رابطه ي يه آدم بزرگ در مياد چي ميشه؟... آدم بزرگه ميفهمه خريت كرده، سرخ ميشه و عين يه بچه خجالت ميكشه... خودش متوجه اين تغيير نميشه و از اونجايي هم كه الاغه.. فكر ميكنه طرفش هم متوجه نميشه... و توي من چه حسي پيش مياد؟ .. هيچي.. عادت كردم، يه حس كيري كه ديگه متوجهش نميشم.. متوجه عكسش ميشم، و شديد خوشحال ميشم.. وقتي حس ميكنم طرف برتري مغز من رو به مغز خودش، به برتري من به اون تعميم نميده، ميدوني چه بويي ميده اين حرفم؟ من و طرف اسلحه نگرفتيم دستمون، كه هركدوم با دروغ بالغانه تري ساخته شده باشه و قابل حل كردن بدست اون مغز ضيفتره نباشه.... نه... دوتا بچه ي دو ساله ايم... كه برتري اون به من اينه كه الان اون حوصله نداره! و من اگر نگران خودمم، بايد كاري كنم كه طرف حوصله داشته باشه، حالا هوش من، كون من،هر چيز من.. هرچقدر باشه.. همشون وسيلن.. كه طرف بخواد، از ته دل،( نه از ته مغز!)، با من بازي كنه، بازي، رابطه ، ... وقتي مقايسه ميكنم "رابطه" رو بين بچه هاي يه مهد كودك و آدمهاي دورو بر خودم.. ميخوام بالا بيارم رو زندگي خودم. اين رابطهه هم شكل ميگيره... و يكي... ازش فقط يه چيز ميخواد.. فوقش دوتا.. فوقش سه تا... و تا وقتي كه هر دونفر نخوان، چيز جديدي اضافه نميشه... واي به حالت اگه طرف با ديدن ريختت و خوابيدن باهات و ماليده شدن اسماتون روي هم، راضي بشه،... حالا خوار خودتو بگا.. كه چي ميخواي ازش خوار خودتو بگا كه امنيت يعني چي خوار خودتو بگا كه "عزيزم! تا وقتي كه دروغ ميگي، امنيت براي هيچكدوممون بوجود نمياد" خوار خودتو بگا كه "عزيزم! وقتي ميخواي يه چيزي بهم بگي، به چي فكر ميكني قبلش؟.. چيو بالا پايين ميكني؟" خوار خودتو بگا كه بفهموني "من و تو يه نفريم." و اين جمله ي آخري چقدر سنگينه... ميگن چقدر فضايي فكر ميكني... ولي نميفهمن اون آرامشي كه بدست آوردن ، هرجا، از اين بوده كه پيش يه نفر بودن، و به هيچي فكر نميكردن، و هموني بودن كه بودن! همونيو گفتن كه تو دلشون بوده، حساب هيچيو نكردن وقتي كاري ميكردن، از عاقبت هيچ حرفي نميترسيدن، چون همديگرو ميشناختن، به هيچ حرفشون فكر نميكردن و از هيچكدوم حرفاشون منظور خاصي نداشتن، نميخواستن غير مستقيم طرفشون رو به طرف كاري بكشن كه خودش بيخبره ازش... طرف رو نميخواستن گول بزنن... اين لحظه ها با كيا برام پيش اومده؟ همونايي كه ميخواستم تا آخر عمر باهاشون باشم.. همونايي كه "امنيت" داشتم... اين چندتا جمله آخريو كه گفتم يبار بخون دوباره... خيلي مزخرف گفتم كه "من و تو يه نفريم." ؟ |
site feed
http://rephrased.blogspot.com/atom.xml |